عکس نوشته تولدت مبارک عشقم
در عکس نوشته تولدت مبارک عشقم شما همراهان می توانید عکس نوشته تولدت مبارک عشقم با کیفیت عالی و متن مشاهده کنید.
عکس نوشته تولدت مبارک عشقم
تولدت مبارک عشقم برای آن که نگویند جستهایم و نبود
تو آن که جُسته و پیداش کردهام، آن باش!
ندیدهام رخ خوب تو، روزکی چندست
بیا، که دیده به دیدارت آرزومندست
به یک نظاره به روی تو دیده خشنودست
به یک کرشمه دل از غمزه تو خرسندست
فتور غمزه تو خون من بخواهد ریخت
بدین صفت که در ابرو گره درافکندست
یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای
که صدهزار چو من دلشده در آن بندست
مبر ز من، که رگ جان من بریده شود
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوندست
مرا چو از لب شیرین تو نصیبی نیست
از آن چه سود که لعل تو سر به سرقندست؟
کسی که همچو عراقی اسیر عشق تو نیست
شب فراق چه داند که تا سحر چندست؟
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار توست من همه جور تو میکشم
تا کی در این محله این کوچهها بگردم
اینجا محل من نیست تا کی؟ چرا بگردم؟
این خانههای مرده یک قبر جا ندارد
دنبال جای مردن اینجا کجا بگردم؟
تولدت مبارک عشقم چون بطری شکسته در جوی زخمی شهر
سر در هوا بچرخم بی دست و پا بگردم
چون برگ زرد پاییز از شاخه در کف باد
بی سر صدا بیفتم بی سر صدا بگردم
در کوچههای بیرحم دنبال جرعهای مهر
با کاسهای شکسته مثل گدا بگردم
افتادهام به مرداب نیلوفرانه بیتاب
دور سر تو ای عشق بگذار تا بگردم
پرده تا باد صبا از رخ جانانه کشید
پیش رویم همه جا نقش پریخانه کشید
ماجرایی که کشید از سر زلفش دل من
می توان گفت که در سلسله، دیوانه کشید
میل بر باده و پیمانه و ساقی نکند
هر که با یاد لب لعل تو پیمانه کشید
دل جمعی است پریشان و، ندانم امشب
که سر زلف دلآرام تو را شانه کشید؟
شعلۀ شمع، شرر بر پر پروانه بزد
آتش عشق، شرر بر من دیوانه کشید
رشک آتشکده شد سینۀ بی کینۀ من
آتش عشق تو، بس شعله در این خانه کشید
مژده بردند بر پیر مغان مغبچگان
که صبوحی ز حرم، رخت به میخانه کشید
نه به دستت تیغ داری، نه شرنگ آوردهای
نازشستت! خوب این دل را به چنگ آوردهای
این که چشمانت مرا انداخت از پا کافی است
ابروانت را چرا دیگر به جنگ آوردهای؟
در کدامین کارگاه حسن صورت یافتی
از کدامین شهر جادو آب و رنگ آوردهای؟
دیگران را آبرو دادی خوشا بر دیگران
پس برای من چرا ای عشق، ننگ آوردهای
مثل مویت پشت گوش انداختی حرف مرا
گفتمت با خود بیاور دل، تو سنگ آوردهای
کی میشود به روی تو روشن چراغ چشم؟
روشن نشد جواب سوالی که داشتم!
تولدت مبارک عشقم