عکس تولد بهمن ماهی
در عکس تولد بهمن ماهی شما همراهان عزیز می توانید سری جدید از عکس تولد بهمن ماهی ها را در قالب دخترانه و پسرانه مشاهده کنید.
عکس تولد بهمن ماهی
بهمن ماهی آری! هوا خوش است و غزلخيز در بهار
باريده است خندهی يکريز در بهار
از باد نوبهار -حديث است- تن مپوش
بايد دريد جامهی پرهيز در بهار
اما خدا نياورد آن روز را که آه!
گيرد دلی بهانهی پاييز در بهار
بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟
چندین دروغ مصلحتآمیز در بهار
با ديدنم پر از عرق شرم میشوند
گلهای شادکام دلانگيز در بهار
میبينم ای شکوفه که خون میشود دلت
از شاخهی انار مياويز در بهار
عکس تولد بهمن ماهی خودم
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی…
نور و نسیم نام تو را میپراکنند
آکنده است از تو تکان درختها…
عکس پروفایل بهمن ماهی دخترونه
بهمن تا به کی باشی و من پی به حضورت نبَرم؟
آرزوی منی…
ای کاش به گورت نبَرم…
ماه و ستاره چشم تو را دید میزند
زیبایی تو طعنه به خورشید میزند
از خود مراقبت کن از این پس شکارچی
در چشمش آنچه را که درخشید میزند
هر شاعری که محو تو شد، با وجود تو
عکس بهمن ماهی دخترونه
بهمن است آیا دم از بهار و گل و عید میزند؟
چون صخره در کنارهٔ دریاست بخت من
بر بختم آب، نعرهٔ تهدید میزند
مانند موج نا به خرد، دست روزگار
سیلی به صخره، تا که خروشید میزند
کرمی که از تنیدن یک پیله عاجز است
دم از پریدنش به چه امید میزند
از خود هر آنچه داشت فراموش میکند
وقتی کلاغ دست به تقلید میزند
زاده بهمن هزار سال به امید تو توانم بود
هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود
مرا وصال نباید همان امید خوشست
نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود
عکس پروفایل بهمن ماهی جدید
مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال
نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود
من از تو هیچ ندیدم هنوز خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
همیشه صید تو خواهم بدن که چهرهٔ تو
نمودنی بنمود و ربودنی بربود
عکس تولد بهمن ماهی پسرونه
شب است و خاطرهای میخزد به بستر من
تو نیستی و خیال تو را به بَر دارم…
چشم تو را اگر چه خمار آفریدهاند
آمیزهای ز شور و شرار آفریدهاند
از سرخیِ لبانِ تو ای خون آتشین!
نار آفریدهاند، انار آفریدهاند
یک قطره بوی زلف ترت را چکاندهاند
در عطردانِ ذوق و بهار آفریدهاند
مانند تو که پاکترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریدهاند
زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شبِ تار آفریدهاند
دستم نمیرسد به تو ای باغِ دوردست
استوری بهمن ماهی
از بس حصار پشتِ حصار آفریدهاند
این است نسبت تو و این روزگارِ یأس:
آیینهای میانِ غبار آفریدهاند…
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را
ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم تو را
زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون
جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم تو را
رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی
در حال خود گویم همی، یادی بود کارم تو را
آب رخان من مبر، دل رفت و جان را درنگر
تیمار کار من بخور، کز جان خریدارم تو را
هان ای صنم خواری مکن، ما را فرازاری مکن
آبم به تاتاری مکن بهمن، تا دردسر نارم تو را
جانا ز لطف ایزدی گر بر دل و جانم زدی
هرگز نگویی انوری، روزی وفادارم تو را
باغم اگر، شکوفه شکوفه بهارمی
خاکم اگر، لطافتِ بارانتبارمی
رودم اگر، زلالیِ از خود گذشتنم
کوهم اگر، شکوه غم استوارمی
ابرم اگر، به شادی و غم، صبح و ظهر و شام
کوهی که سر به شانهی او میگذارمی
عکس بهمن برف
شعرم اگر، تجلی آن آنِ بیبدیل
در سطر سطر جوهرهی ماندگارمی
نایم اگر، دمیدنِ آن آه آتشین
در بند بند جان بهغربتدچارمی
آواز عاشقانهی ساز سکوت من
زیباترین ترانهی شبهای تارمی
بر تار و پود فرش وجودم، درخت گل!
شادم که هم به بارمی و هم به دارمی
تو دوستم نداری و… داری! نگو که نه
آری بگو، بگو که تو دار و ندارمی
از من فرار کن به هر آن جا که خواستی
دریای بیکرانم و دریاکنارمی
من یه دختر بهمن ماهی ام
یار بهمنی ماهی ما ولوله در عالم راز اندازد
گر نقابی که برانداخته
باز اندازد…
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشمهای نگران، آینهٔ تردیدند
نشد از سایهٔ خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون بهجز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهیوار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصلها را همه با فاصلهات سنجیدند
تو بیایی همهٔ ثانیهها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند.
تولد بهمن ماهی