در عکس ممد قلی ترسناکبرای شما همراهان عزیز یکی از ترسناک ترین شخصیت های تخیلی که امروزه برای کودکان استفاده می شود را
گرد هم آوردیم تا استفاده کنید …
عکس ممد قلی ترسناک
می میرم ای آیینه می میرم رهایم کن
ای خواب زنگاری بیا از خود جدایم کن
در کوچه های سرد و سنگین باد می آید
از باد می ترسم به سرداب آشنایم کن
شماره محمد قلی
اینجا غریبم همچو آب و ارغوان ای مرگ
از پشت خواب سبز بارانها صدایم کن
از تشنگی زنجیر بر پا زخم بر گردن
چون سایه در ابهام ماندم جابجایم کن
چون سایه ای همسایه همراهی اگر با من
خود را شریک وحشت بی انتهایم کن
دریا بر این ساحل چرا بیهوده می کوبد؟
بیهوده تر اینجا منم فکری برایم من …
ممد قلی ترسناک جدید

برادرم مشاور املاك است
من مشاور افلاك
او زمین ها را متر می كند
من آسمان ها را
من از ساختن بیت خوشحال می شوم
او از فروختن بیت
او چندین دفتر دارد ،
خواهر ممد قلی ترسناک

من چندین كتاب
او هر روز بزرگ می شود
من هر روز كوچك
با تمام این ها نمی دانم چرا اهل محل
به من می گویند اكبر ،
به او می گویند اصغر؟

غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
ممد قلی مهربون

تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟
“تـــــو” دلــت را جــای مــن بــگــذار شاعر مــیــشــود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
زن محمد قلی

بهانه کن مرا شبی، برای بی قراریت
برای شعر گفتنت، ترانه های جاریت
ز چشم من غزل بگو، قصیده شو برای من
به مثنوی ردیف کن، سرور و سوگواریت

کمی کنار من بمان، و پاک کن سرشک را
ز چشمهای خیس من، به رسم غمگساریت
برای باور دلت، عیان نکرده ای هنوز
که من چقدر عاشقم، فدای راز داریت
قسم به عطر رازقی، به یاس های تب زده
به نغمه چکاوک و به شرم دوست داریت
که اخم و خنده تو را به نقد جان خریده ام
تفاوتی نمیکند، عتاب و سازگاریت
تو جرعه ای از عاشقی بسوی من روانه کن
ببین چه شعله ای کشم برای چشمه ساریت

بابای ممد قلی
مدفون شدیم زیر غم چندلایهای
نه نای نالهای، نه گلوی گلایهای
پشت دریچهای کج و معوج، زنی جوان
بلغور کرد مثل همه چند آیهای
غیر از دو عاشقانهی ملموس از خودم
چیزی نخواند مرثیهخوان کرایهای

فیلم ممد قلی نماشا
من مرده بودم و جسدم تازه مانده بود
خشکیده بود دستهگلی بر سهپایهای
من مرده بودم و تو نفس میزدی هنوز
افتاد در پیام نفست مثل سایهای
شبیه ممد قلی
آمد مرا گرفت و تکان داد و خواند و خواند
یادم نمانده است چه و در چه مایهای
هم خواند و هم صدام زد و هم بغل گرفت
مافوق شعر بود که بی هر کنایهای،
شفاف و صاف و ساده مرا دوست داشتی.
(جز این نبود در دل من هیچ وایهای)



خواهران ممد قلی ترسناک

