آقا به انگلیسی عکس نوشته
در آقا به انگلیسی عکس نوشته شما همراهان می توانید با عکس های شیک از کلمه mr به معنای (آقا) را با کیفیت عالی مشاهده کنید.
آقا به انگلیسی عکس نوشته
عکس نوشته آقا دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم انگلیسی
تا خود چه باشد حاصلی از گریهٔ بی حاصلم؟
چون سایه دور از روی تو افتادهام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم
از بس که با جان و دلم ای جان و دل آمیختی
چون نکهت از آغوش گل بوی تو خیزد از گلم
لبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتش فام کو؟
و آن مایهٔ آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم
در کار عشقم یار دل آگاهم از اسرار دل
غافل نیام از کار دل وز کار دنیا غافلم
در عشق و مستی دادهام بود و نبود خویشتن
ای ساقی مستان بگو دیوانهام یا عاقلم
چون اشک میلرزد دلم از موج گیسویی رهی
با آن که در طوفان غم دریادلم دریادلم
عشق با نام شما در صدد تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
قیمت دوستی ای دوست! اگر جان باشد
این خریدار تو آمادۀ پرداختن است
تا زمانی که نیابیم تو را، کار جهان
سنگ در برکۀ بیهودگی انداختن است
بشناسیم و نبینیم تو را حرفی نیست
غصۀ ما همه از دیدن و نشناختن است
با غم یار بسوزیم و بسازیم ولی
همۀ قصه مگر سوختن و ساختن است؟
آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنات روی طناب رخت
باران را
اگر که میبارد
بر چتر آبی تو
و چون تو نماز میخوانی
من خداپرست شدهام
ای کاش میشد ناگهان طوفان بگیرد
تا عشق مرده در رگم جریان بگیرد
دریا! اگر آغوش گرمت بسته باشد
این رود سرکش را که از طغیان بگیرد؟
پاییز را محکم در آغوشم گرفتم
شاید دوباره خاطراتت جان بگیرد
شاید دوباره ابرها ما را بفهمند
از حافظیه تا ارم باران بگیرد
بی تو تمام خوابها کابوس محض است
بگذار این آشفتگی پایان بگیرد
ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر
بردار پردهای ز پس پرده، پرده در
گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد
ور سرو گویمت نبود سرو سیمبر
کس ماه را ندید که پوشد زره ز مشک
کس سرو را نگفت که بندد چو نی کمر
لعل تو شکریست ازو رفته آب قند
خط تو طوطیایست پر افکنده بر شکر
جانم ز تاب مهر تو شمعیست در گداز
چشمم ز شوق لعل تو درجیست پرگهر
عنقای قاف عشقم و عشق تو گوئیا
مرغیست هر دو کون در آورده زیر پر
چون صبر نیست کز تو نظر برتوان گرفت
یکباره بر مگیر ز بیچارگان نظر
ور زانکه از درم نتوانی درآمدن
باری ز دل چگونه توانی شدن بدر
هر گه که در برابر خواجو گذر کنی
صد بار باز در دل تنگش کنی گذر
عشقش ز جان تیره من سر کشیده بود
در سنگلاخ خاطر من گل دمیده بود
چون سبز جامه، غنچه صفت، پیکر مرا
از چشم ها نهفته و در بر کشیده بود
ای باغبان عشق! تو تا با خبر شدی
لبهاش از لبم گل صد بوسه چیده بود
عشقم هزار پرده پرهیز سوخته
شوقم هزار جامه تقوا دریده بود
بر لوح سادهٔ دل دیرآشنای من
رنگ هزار باغ و بهار آرمیده بود
جانم همه شرار و به پیکر نشسته گرم
خونم همه شراب و به رگها دویده بود
میسوخت شمع عشق به فانوس چشم من
وآن روشنی به خلوتم از نور دیده بود
از بوسه واگرفت و هم از بوسه باز داد
جان را که دور از او به لبانم رسیده بود
به رخت چه چشم دارم که نظر دریغ داری
به رهت چه گوش دارم که خبر دریغ داری
نه منم که خاک راهم ز پی سگان کویت
نه تو آفتابی از من چه نظر دریغ داری
تو چه سرکشی که خاکم ز جفا به باد دادی
تو چه آتشی که آبم ز جگر دریغ داری
ندهیم تار مویی که میان جان ببندم
نه غلام عشقم از من چه کمر دریغ داری
دم وصل را نخواهی که رسد به سینه من اقا
نفس بهشتیان را ز سقر دریغ داری
دل کشته من اینجا به خیال توست زنده
چه سبب خیالت از من به سفر دریغ داری
آقا عاشقانه
به امید تو بسا شب که به روز کردم از غم
تو چرا نسیمت از من به سحر دریغ داری
کم من گرفتی آخر نبود کم از سلامی
به عیار نیک مردان کمی ار دریغ داری
سوی تو شفیع خواهم که برم برای وصلی
نبرم شفیع ترسم که مگر دریغ داری
چه طمع کنم کنارت که نیرزمت به بوسی
چه طلب کنم مفرح که شکر دریغ داری
به وفاش کوش خاقانی اگرچه درنگیرد
نه که دین و دل بدادی سر و زر دریغ داری
عکس نوشته آقا