عکس 405 شوتی برای پروفایل
در عکس 405 شوتی برای پروفایل شما می توانید عکس های خفن برای پس زمینه و با رینگ چرخشی 405 برای شوتی سوارنا رو آماده کردیم.
عکس 405 شوتی برای پروفایل
405 شوتی از روی مِهر با منِ دلخسته یار شو
پاییزِ کوچههای دلم را بهار شو
ای مانده در نهانِ درختان و آفتاب!
چون غم میانِ سینهٔ من ماندگار شو
پایانِ التهاب، شروعِ نگاهِ توست
من یک کویر تشنگیام، جویبار شو
در دوزخی که معصیتِ بودن آفرید
آرامش ِبهشتیِ یک چشمهسار شو
کِی بی حضورِ آینهها میتوان شکُفت؟
ای دل! تو روبروی من آیینهدار شو
عکس پژو شوتی
آری! هوا خوش است و غزلخيز در بهار
باريده است خندهی يکريز در بهار
از باد نوبهار -حديث است- تن مپوش
بايد دريد جامهی پرهيز در بهار
اما خدا نياورد آن روز را که آه!
گيرد دلی بهانهی پاييز در بهار
بی دید و بازدید تو تبریک عید
عکس پژو 405 شوتی اسپرت
چندین دروغ مصلحتآمیز در بهار
با ديدنم پر از عرق شرم میشوند
گلهای شادکام دلانگيز در بهار
میبينم ای شکوفه که خون میشود دلت
از شاخهی انار مياويز در بهار
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی…
405 اسپرت خفن
ماه و ستاره چشم تو را دید میزند
زیبایی تو طعنه به خورشید میزند
از خود مراقبت کن از این پس شکارچی
عکس پژو 405 اسپرت نقره ای
در چشمش آنچه را که درخشید میزند
هر شاعری که محو تو شد، با وجود تو
آیا دم از بهار و گل و عید میزند؟
عکس ۴۰۵ شوتی با رینگ خرچنگی
چون صخره در کنارهٔ دریاست بخت من
بر بختم آب، نعرهٔ تهدید میزند
مانند موج نا به خرد، دست روزگار
عکس 405 شوتی برای تصویر زمینه
سیلی به صخره، تا که خروشید میزند
کرمی که از تنیدن یک پیله عاجز است
دم از پریدنش به چه امید میزند
از خود هر آنچه داشت فراموش میکند
وقتی کلاغ دست به تقلید میزند
هزار سال به امید تو توانم بود
هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود
مرا وصال نباید همان امید خوشست
نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود
مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال
نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود
من از تو هیچ ندیدم هنوز خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
همیشه صید تو خواهم بدن که چهرهٔ تو
نمودنی بنمود و ربودنی بربود
عکس 405 شوتی مشکی
چشم تو را اگر چه خمار آفریدهاند
آمیزهای ز شور و شرار آفریدهاند
از سرخیِ لبانِ تو ای خون آتشین!
نار آفریدهاند، انار آفریدهاند
یک قطره بوی زلف ترت را چکاندهاند
در عطردانِ ذوق و بهار آفریدهاند
مانند تو که پاکترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریدهاند 405 شوتی
زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شبِ تار آفریدهاند
دستم نمیرسد به تو ای باغِ دوردست
از بس حصار پشتِ حصار آفریدهاند
این است نسبت تو و این روزگارِ یأس:
آیینهای میانِ غبار آفریدهاند…
صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم405 شوتی!
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را
ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم تو را
زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون
چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی
نشستهام که بجویی مرا، خیال نگه کن
مگر به روز بیاییم و گرنه کی تو بخوانی؟
ز دوری تو چنان گشتهام ضعیف و شکسته
که گر ز دور ببینی مرا، تو باز ندانی
تو آفتاب و من آن ذرهام ز پرتو مهرت
که از دریچه درآیم، گرم ز کوچه برانی
مرا به عشق تو دشمن چرا معاف ندارد؟
گناه چیست کسی را؟ محبتست و جوانی
ز راه دور دویدم برت، ستیزه رها کن
غریبم آید از آن رخ، که بر غریب دوانی
اگر به کوی تو آییم ساعتی به تماشا
سبک مدو به شکایت، که میبرم به گرانی
بدین صفت که من آویختم به چنبر زلفت
اگر دو هفته بمانم ز چنبرم نرهانی
چو بر سفینهٔ دل نقش صورت تو نبشتم
بسان صورت پاک تو پر شدم ز معانی
به پیش دوست دریغا! که قدر خاک ندارد
حدیث من، که چو آبی همیرود ز روانی
شکسته شد تنت، ای اوحدی، ز بار غم او
نگفتمت: ز پی او مرو، که زود بمانی؟
405 شوتی