عکس پروفایل مرد من با متن
در عکس پروفایل مرد من با متن شما همراهان می توانید عکس های جدید در مورد مرد من عاشقانه و روز مرد با کیفیت عالی مشاهده کنید.
عکس پروفایل مرد من با متن
چه حاجتی به قاصد و پست و پیک؟
عیال نازنین، سلام علیک
با خط و نامه هم اگه بتونم
به خدمتت سلام میرسونم
رفتی و دوریتو بهونه کردم
سلام گرم و عاشقونه کردم
دلت که سرد و خسته بود و غم داشت
سلام گرم و عاشقونه کم داشت
هم آشیون من تو این لونهای
کفتر جلد بوم این خونهای
پرهاتو چیدم که یه وَخ با پرت
پر نکشی پیش پدر مادرت
تو بی خبر رفتی و پر خریدی
تا چشم به هم زدم، یه هو پریدی
پر زدی و تو خونه کاشتی منو
دلت اومد تنها گذاشتی منو؟
با اینکه تو همین دهات و شهری
با من دو ماه آزگاره قهری
نیومد از تو نامهای، کلامی
نه تو پیامگیرمون، پیامی
بهم ندادی از موارد ذیل
نه آی دی و نه پی ام و نه جی میل
هیچ نمیگی شوهرم الان کجاست؟
تاج سرم، سرورم الان کجاست؟
هیچ نمیگی موهاشو کی میجوره؟
هیچ نمیگی رختهاشو کی میشوره؟
هیچ نمیگی خورد و خوراکش چیه؟
وصله رخت چاک چاکش چیه؟
دوری تو، پاک خل و دیوونم کرد
بیا و پر بزن به خونه برگرد…
کجای کوچهٔ ما گیر کرده آمدنت
که روی پلهٔ در زنگ خورده در زدنت
کجای «میرسی از … » لنگ میزند آیا
که دیگر از نفس افتاده رقص پیرهنت
و بوی نسترن روی پلهها دارد
مچاله میشود آرام در «خدای منـ»ت
و پای پنجره از بودن تو خالی ماند
همیشه «میگذرد» ایستاده در بدنت
همیشه میگذرد… آه بعد از آن دیگر
نریخت توی اتاق از دریچه بوی تنت
«دوباره گم شدهای در مداد خردلیام»
هنوز توی هوا ایستاده این سخنت
دقیقههای «تو میآیی از … » نمیآیند
که توی کوچه بپیچد صدای در زدنت
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشق است خدا را به که گویم
کآرایشی از عشق کس این خانه ندارد
گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
الا ای باد شبگیری پیام من به دلبر بر
بگو آن ماه خوبان را که جان با دل برابر بر
به قهر از من فگندی دل به یک دیدار مهرویا
چنان چون حیدر کرار دران حصن خیبر بر
تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم بتابد بر
غم عشقت نه بس باشد جفا بنهادی از بربر
تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی
ز زلفت بر فتد ناگه یکی حلقه به چنبر بر
ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبول دارم
که هرگز سود نکند کس به معشوق ستمگر بر
اگر خواهی که خوبان را به روی خود به عجز آری
یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر
ایا موذن بکار و حال عاشق گر خبر داری
سحرگاهان نگاه کن تو بدان الله اکبر بر
مدارای بنت کعل اندوه که یار از تو جدا ماند
رسن گرچه دراز آید گذر دارد به چنبر بر
دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
که فراوان طلبت کردم و نتوانستم
خلق گویند: سخن های پریشان بگذار
چه کنم؟ چون دل شوریده پریشانستم
گر چه از خاک سر کوی تو دورم کردند
هم چنان آتش سودای تو در جانستم
گفته بودم که: به ترک تو بگویم پس ازین
باز می گویم و از گفته پشیمانستم
گر به درد من سرگشته ترا خرسندیست
بکشم درد تو ناچار، چو درمانستم
آنچه از هجر تو بر خاطر من می گذرد
گر به کفار پسندم نه مسلمانستم
اوحدی،عیب من خسته مکن در غم او
چون کنم؟ کین دل مسکین نه به فرمانستم
کاش رد پای تو در این خیابان مانده باشد
یا کمی از خاطراتت زیر باران مانده باشد
باد جاری می کند عطر تو را در بوی باران
شهر حق دارد اگر گیج و پریشان مانده باشد
سهمم از دلواپسی های جدایی از تو کم نیست
تا نگاهت پشت پلک ابر، پنهان مانده باشد
مثل وقتی آسمان را، عشق را از او بگیری
در عوض یک سیب در دستان انسان مانده باشد
عشق از آوارگی های مسیرت جان گرفته
کاش مجنون بیشتر در دشت حیران مانده باشد
رودها تصویری از انا الیه راجعون اند
حتم دارم چشم او در شوق مهمان مانده باشد