عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

در عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی شما همراهان عزیز می توانید سری جدید از عکس پروفایل گنگ را با کیفیت عالی مشاهده کنید.

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

عکس پروفایل گنگ به مجموعه ای از تصاویر گفته می شود که حاوی و الهام بخش دسته یا گروه یا دسته جنایتکاران می باشد که معمولا و درست ترین آن عکس پروفایل باند هست.

ما امروز برای شما گنگ و مشتی ترین تصاویر گنگستری و لاتی رو آماده کردیم که در قالب 117 عکس خفن و کمیاب مشاهده خواهید کرد نطرتون رو در این مورد در انتهای این پست با ما به اشتراک بگذارید.

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

چند نوع عکس پروفایل گنک داریم

ما انواع بسیار مختلفی از عکس های گنک داریم به صورت گنگستری و جنایی یا اجتماعی و ….

خمید پیکرم از انتظار و جان به لب آمد
قدح به یاد تو کج کرده‌ام بیا که نریزد

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

ما که باشیم که ما را دهد آغوش تو دست؟
با خیال تو مگر دست در آغوش کنیم…

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

در جای‌جای خاک تنم ردّ پای توست
گاهی تو هم به نام وطن یاد کن مرا

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

بدون مقصد پایانه‌ها شبیه هم‌اند
همین که دور شوی خانه‌ها شبیه هم‌اند
کسی شبیه تو حرف مرا نمی‌فهمد
مسلم است که بیگانه‌ها شبیه هم‌اند
من و تو از غم دوری شبیه هم شده ایم
که بعد زلزله‌ ویرانه‌ها شبیه هم‌اند

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

به پای سوختنم اشک از چه می‌ریزی
به چشم شمع که پروانه‌ها شبیه هم‌اند
فقط شراب نگاه تو مست کرده مرا
که گفته است که پیمانه‌ها شبیه هم‌اند
کسی که می‌رود از گم شدن نمی‌ترسد
بدون مقصد پایانه‌ها شبیه هم‌اند

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

تو را چه غم که شب ما دراز می گذرد؟
که روزگار تو در خواب ناز می گذرد …

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

ای کاش
که جای آرمیدن بودی
یا این رهِ دور را
رسیدن بودی…

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

‏مرا جان آن زمان باشد
که “تو” جانان من باشی…

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

نمی دانم چرا با سرنوشت من چنین کردی
مرا وحشی به بار آوردی و اهلی نشین کردی
رهای سرفراز قله های آنچنان بودم
اسیر سر به زیر بی نصیبی اینچنین کردی

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

برای له شدن در اصطکاک آهن و احساس
چرا از سیب های باغ من را دستچین کردی؟
چرا آخر چرا آن شاعر گل های وحشی را
در این غربت غزلخوان بهاری کاغذین کردی؟

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

از این شب های رنگارنگ نور آلود بی احساس
فقط سهم مرا کابوس هایی آتشین کردی
نه دل در شهر می بستم نه در دلبستگی هایش

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

تو من را با کدام افسون اسیر آن و این کردی؟
نه تنها من گرفتارم که هر جا قله ای سرکش
سری در آسمانی داشت پابند زمین کردی

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر
دل خوشیِ خواب ها کم است…

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

مانند برگ نامه های کهنه تایم کن
در آتش شومینه ای، یک شب رهایم کن
بگذار تا خط های این نامه به رقص آیند

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

خاکسترم کن! بیشتر سربه هوایم کن
هرشب حواسم پرت چشمان سیاه توست
فکری به حال کفش های تابه تایم کن

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

عمری زمین خوردم شبیه دانۀ باران
آری برایت سیب خواهم شد، دعایم کن
دارد فروغی در خیالم شعر می دوزد:

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

امشب صدایم کن، صدایم کن، صدایم کن
پروین شدم تا دیگ شعری بار بگذارم
لبخندهایت را نمکدان غذایم کن

با تو خدا را بیشتر حس می کنم هر روز
دست مرا محکم بگیر از “من” جدایم کن
در زیر این سرما گل سرخ تو میمیرد
این جاده ها برفی است، لطفا کفش پایم کن!

مرا به هیچ بدادی و
من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی
به عالمی نفروشم!

ای بی نشان محض نشان از که جویمت
گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت
تو گم نه‌ای و گمشده‌ی تو منم ولیک

تا یافت یافت می‌نتوان از که جویمت
دل در فنای وحدت و جان در بقای صرف
من گمشده درین دو میان از که جویمت

پیدا بسی بجستمت اما نیافتم
اکنون مرا بگو که نهان از که جویمت
چون در رهت یقین و گمانی همی رود

ای برتر از یقین و گمان از که جویمت
در بحر بی نهایت عشقت چو قطره‌ای
گم شد نشان مه به نشان از که جویمت

تا بو که بویی از تو بیابد دلم چو جان
بیرون شد از زمان و مکان از که جویمت
در جست و جوی تو دلم از پرده اوفتاد

ای در درون پرده‌ی جان از که جویمت
عطار اگرچه یافت به عین یقین تورا
ای بس عیان به عین عیان از که جویمت

کسی که روی دلم زخم بی شمار گذاشت،
چه چیز غیر جنون را به یادگار گذاشت؟
چگونه می شود از یاد بُرد آن شب را؟

شبی که با دل بی طاقتم قرار گذاشت
شبی که بخت مرا زد گره به گیسویش،
مگر برای دلم روز و روزگار گذاشت؟

پیاله های لبش را به دیگری بخشید
مرا که تشنه ی او بوده ام، خمار گذاشت
برای دیدنِ دریاترین نگاهِ جهان

تمامِ عمر، مرا غرقِ انتظار گذاشت
چرا همان که به من بالِ پر زدن بخشید،
زمانِ اوج گرفتن مرا کنار گذاشت؟
همیشه شُکرگزارم برای عشقی که
میان هر غزلم، بیت ماندگار گذاشت

هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد
قولی که عشق داده به جایی نمی رسد
چون کوه، روی حرف خودم ایستاده ام

کوهی که ایستاده به جایی نمی رسد!
دریا هنوز هست، ولی مانده ام چرا
این رودِ بی اراده به جایی نمی رسد؟!

عکس پروفایل مفهومی جدید با متن 97

دنیا همیشه عرصه ی پیچیده بودن است
آدم که صاف و ساده به جایی نمی رسد!
«راهی ست راه عشق» که در روزگار ما

هر کس که پا نهاده به جایی نمی رسد
عمری فقط قدم زدم و مطمئن شدم
هرگز کسی پیاده به جایی نمی رسد
من حاضرم قسم بخورم مست نیستم
این چند جرعه باده به جایی نمی رسد…

تاریک کوچه‌های مرا آفتاب کن
با داغ‌های تازه، دلم را مجاب کن
ابری غریب در دل من رخنه کرده است

بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن
ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز
برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن

ای تیغ سرخ زخم، کجا می‌روی چنین
محض رضای عشق، مرا انتخاب کن
ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهاده‌ایم
لطفی اگر نمی‌کنی، اینک عتاب کن

نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو می‌دوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو می‌چرد آهوی دشت آسمان

گرد سر تو می‌پرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می‌نگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمی‌دهد نشان

ای گل بوستان سرا از پس پرده‌ها درآ
بوی تو می‌کشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشسته‌ای باغ درون هسته‌ای

هسته فرو شکسته‌ای کاین همه باغ شد روان
آه که می‌زند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می‌کشد کمان

پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم می‌شنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم!
آمدنت که بنگرم، گریه نمی‌دهد امان…

بپر بالاتر از اوهام و افکار و خیالاتم
محال است این که قصدم را بفهمی از سؤالاتم
همیشه حاصل جمع میانِ “من” و “تو”، “ما” نیست!

که “من”، “تو” می شوم گاهی میانِ احتمالاتم
چه جایِ منطق و درس و حساب است؟! عشق تا اینجاست-
به فعلِ “دوستت دارم” می انجامد مقالاتم

پر از احساسم و شعر من از چشم تو می بارد
تمام شاعران درمانده اند از وصف حالاتم
که من فرمانروای شعرم و این موهبت از توست

به نامت کرده ام هر خانه ای را در ایالاتم!
چنان در عشق استادم، که مولانا اگر می دید-
رها می کرد شمسش را و می گفت از کمالاتم!
مرا در هیأت روی تو می بینند این مردم
به نام تو مزیّن می شود حتی رسالاتم…

زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است
دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است
هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است

بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است
تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند
هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است

عکس گنگ برای پروفایل اینستا

بیشتر از من طلب کن عشق! من آماده ام
خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است
از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت

دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است
عاشقم ، یعنی برای وصف حال و روز من
هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است
من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم
جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!

کبوترانه بیایی، من آشیان باشم
تو بال و پر بگشایی من آسمان باشم
به من اجازه بده لحظه‌ای برابر نور
برای راحت چشم تو سایبان باشم

مباد اینکه دلم را به جز تو بسپارم
مباد با احدی جز تو مهربان باشم
بگو چگونه مرا دوست‌تر از این داری
بگو که آرزویت چیست، تا همان باشم
‌برای بود و نبودم لب از لبت بردار
بگو بمیر، بمیرم؛ بگو بمان، باشم…

باشد نخواهم گفت دیگر دوستت دارم
اما نه، خواهم گفت آخر دوستت دارم
تا تشنه تر باشم برای جرعه ای از عشق

بغض مرا پیچیده ای در”دوستت دارم”
من با تو هرگز روی آرامش نخواهم دید
طوفان کن ای دریا که بهتر دوستت دارم
کفر است اگر غیر از تو نامی بر زبانم هست

ای بهترین مفهوم باور! دوستت دارم
من عاشقی را بی تو حرفی یاوه میدانم
ای حرف اول! حرف آخر! دوستت دارم
این دوستت دارم برای آخرین بار است
باشد نخواهم گفت دیگر دوستت دارم

ای که معمار نگاه تو خرابم کرده ست
دل بیدار تو بیگانه ز خوابم کرده ست
می گدازد شب اگر از نفس صادق من

عکس پروفایل پسرانه لاکچری

هم از آن روست که هرم تو مذابم کرده ست
سرخ رودی که ز دریای دلت می جوشد
ایمن از خدعه بی رنگ سرابم کرده ست.

من همان خاک زمین گیر پریرم، که امروز
آتش عشق تو هم مشرب آبم کرده ست
بعد از این منطق خوابم نبرد راه به دل
حکمت شرقی چشم تو مجابم کرده ست.

عشق اگرچه حرف ربط نیست
ربط می‌دهد مرا به تو
شوق را به جان
رنج را به روح
همچنان که باد
خاک را به دشت
ابر را به کوه.

بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخره‌ها
کنار رودخانه‌های کم‌عمق

بیا با من زندگی کن
تا میوه‌ی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرت‌مان کند
دوباره به میان برف‌ها
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از
ناگواری‌ها

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست بکشد از
تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از برف

عکس قلب برای پروفایل با متن جدید97

عکس گنگ لاتی پسرانه

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد و
و پرندگان آواز بخوانند.

ما چون دو دریچه، روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت، امّا… آه

بیش از شب و روزِ تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته‌ست
زیرا یکی از دریچه‌ها بسته‌ست
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هرچه کرد او کرد

عکس گنگ برای پروفایل واتساپ

تا کی در انتظار گذاری به زاری‌ام؟
بازآی بعد این همه چشم انتظاری‌ام
دیشب به یاد زلف تو در پرده‌های ساز

جان سوز بود شرح سیه‌روزگاری‌ام
بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب که ساز داشت سر سازگاری‌ام

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد
چشمی نماند شاهد شب‌زنده‌داری‌ام
طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست

عکس گنگ لاتی

ماند به شیر شیوۀ وحشی‌شکاری‌ام
شرمم کشد که بی تو نفس می‌کشم هنوز
تا زنده‌ام بس است همین شرمساری‌ام

بیرون بیا! این روزه‌داران، ماه می‌خواهند
جان‌ها برای زیستن، تنخواه می‌خواهند
آنقدر شیرین است لحن و لهجه‌ات، حتی

جن‌ها ز لب‌های تو بسم‌الله می‌خواهند
نام تو را در هر دم و هر بازدم بردم
این دو مسافر، خرجِ بين راه می‌خواهند

لطف پرستاران به جای خویش اما من
بیمارم و بیمارها همراه می‌خواهند
الماس اشکم را خریداری نمی‌بینم

این کوه‌های نور، نادرشاه می‌خواهند
آنقدر مجنونم که در فن جنون از من
دیوانه‌های شهر، راه و چاه می‌خواهند

پروفایل گنگ بالا

من می‌روم ز کوی تو و دل نمی‌رود
این زورق شکسته ز ساحل نمی‌رود
گویند دل ز عشقِ تو برگیرم ای دریغ

کاری که خود ز دستِ من و دل نمی‌رود
گر بی تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست آن که جز رهِ باطل نمی‌رود

در جست‌و‌جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی کاروانِ اشک ز منزل نمی‌رود
خاموش نیستم که چو طوطی و آینه
آن روی روشنم ز مقابل نمی‌رود عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

نه آسمان، نه پری بوده است قسمت من
مباد این‌ که بگویی تو هم زمین زادی
هنوز چشمه به چشمه پی تو می‌گردند
تمام کوزه به‌دوشان پیر آبادی عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

تو بوی قصه گُلنار و آب می‌دادی
به یک ترانه که خواندم به ساز و آوازت
ببین چه می‌کشم از مردمان این وادی

به رودخانه رسیدم، به آب و آبادی
سلام، ماهی سرخم، سلام آزادی
همیشه تشنه‌ترین مرد راه من بودم

عکس پروفایل پسرانه شاخ

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

هزار و یک شبِ ناگفته‌هاست قصۀ من
پسند می‌کنی آخر چگونه مرگم را؟
غم عزیز من! ای مهربان‌ترین دشمن
گناهکارم اگر عشق اتهام من است
رگ مرا بزن ای تیغ روزگار! بزن!..

منم که شعر شده؟ یا که روح رابعه است
حلول کرده به جای من این چنین در تن؟…
دلم مزارِ شریف هزار خاطره است

برای من که غمم در قوارۀ یک زن
نشسته عشق بدوزد دوباره پیراهن
نه این که دوست ندارم که شاد بنویسم
غمی‌ست در دل من عاشق غزل گفتن..

نسيمي از نفست سوی من فرست كه باز
گرفته آينه‌ام را غبار، دور از تو
چه جای صحبت سال و مه و بهار و خزان
كه دل گرفته‌ام از روزگار، دور از تو…

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

عاشقی را چه نیازیست به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی…

عکس پروفایل گنگ بالا و مشتی

 


عکس های پروفایل گنگ بالا و شیک

عکس پروفایل گنگ دخترونه

عکس پروفایل گنگ بالا

[faq-schema id=”26509″]

امتیاز بدهید
مطالب مرتبط
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.