عکس پروفایل پسرانه لاکچری سنگین
در عکس پروفایل پسرانه لاکچری سنگین شما می توانید سری جدید از عکس های لاکچری مردانه را با کیفیت عالی مشاهده کنید.
عکس پروفایل پسرانه لاکچری سنگین
ما خستگان آب و گلیم، آسمان تویی
باری هنوز وسوسهٔ آب و نان تویی
با غنچه آمدی همهٔ شاخهها تراست
ای گل بهشت گمشده این جهان تویی
جادوگران گریخته از دست مارهات
رقصی تمام معنی هندوستان تویی
آرایش هماره خال و خطی و رنگ
باری خلاصهٔ همه اصفهان تویی
حالا تویی دوباره که با باد می وزی
اندوه سبز و زرد و بهار و خزان تویی
هم فصلها درون دلت پرسه میزنند
ای شعر ای الههٔ آتش به جان تویی
هم در زبور حکمت و هم در ودا سرود
باری همیشه گمشدهٔ شاعران تویی
یک سوی کوزههای جهان تشنه ماندهاند
سوی دگر کرانه تویی، بیکران تویی
ای سبز و سنگ و کوه و نمک باهم آمده
دریا وکوه الههٔ مازندران تویی
در یزد آتشی به نشابور لاجورد
در قصههای گمشدهٔ باستان تویی
شیراز شعر و شاعری و عشق و عاشقی
در بیتبیت این غزل نیمهجان تویی
پس کودکان آب و نمک در تو زادهاند
چون مریمی تو، باکرهٔ جاودان تویی
تا نیمه راه این غزل عاشقانه من
با من بیا ادامهٔ این داستان تویی
چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده میبارم
به روزم مرده از هجران و شب را زنده میدارم
چو شبنم هستم امروز از هوا افتاده در کویت
الا ای آفتاب من بیا از خاک بردارم
خیال طاق ابروی تو در محراب میبینم
وگرنه من به مشتی خاک هرگز سر فرو نارم
به عکس بخت من پیوسته بیدار است چشم من
دریغ از بخت من بودی به جای چشم بیدارم
مرا جان داد عشق یار و میخواهم که این جان را
ز راه جان سپاری هم به عشق یار بسپارم
سهی سرورم که بر کار همه کس سایه میدارد
ز من کاری نمیآید که آرد سایه بر کارم
برش چون سایه سلمان را اگرچه پست شد پایه
مرا این سربلندی بس که من افتادهٔ یارم
در طلوع نخستین سحرگاه دیدار،
در شکوفایی بکر باران،
سهم من از شکفتن
سهم من از رهایی
سهم من
از یکی گشتن و هم نوایی
درک مفهوم سرشار این زندگی بود
لحظهٔ سبز دیدار با تو،
نقطهٔ عطف بالندگی بود!
ز گل فزود مرا خارخار خندهٔ تو
که نیست خندهٔ گل در شمار خندهٔ تو
مرا ز سیر گلستان نصیب خمیازهست
که نشکند قدح گل، خمار خندهٔ تو
شدهست گل عبث از برگ سربهسر ناخن
گرهگشایی دلهاست کار خندهٔ تو
گشود لب به شکرخنده غنچهٔ تصویر
نشد که گل کند از لب، بهار خندهٔ تو
درآی از درم ای صبح آرزومندان!
که سوخت شمع من از انتظار خندهٔ تو
دهان غنچه به لب مهر دارد از شبنم
ز بس خجل شده در روزگار خندهٔ تو
دو گنجشکیم، گنجشکان دلبسته به آواز رهای هم
که عمری شاعری کردیم خواب و زندگی را پابهپای هم
همیشه عشق لازم نیست در افسانه ها یک کوهکن باشد
که گاهی تکیهگاهی چون دو کوه از عشق میسازد برای هم
خدا ای کاش که در سرنوشت ما دو کاج اینگونه بنویسد
که باشد در گذار باد حتی شانههای ما عصای هم
تو حرف روزهای بهمنی و من سکوت گرم تابستان
که طی کردیم سرد و گرمهای زندگی را در هوای هم
شبیه ساحل و دریا پریشان کدام آرامش محضیم؟
میآغازیم هر پایان بیتکرار را با ردپای هم
خدا یادش نخواهد رفت حال ما مسافرهای عاشق را
که در این جاده هر دو بدرقه کردیم هم را با دعای هم
کجاست جای تو در جملهٔ زمان که هنوز…
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز
سوال میکنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه میکنی این بار هم دهان، که هنوز…
چقدر دلخورم از این جهانِ بیموعود
از این زمین که پیاپی… وآسمان که هنوز…
جهان سه نقطهٔ پوچیست، خالی از نامت
پر از «همیشه همین طور»، از «همان که هنوز»
همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»
ولی تو «حتما»ی و اتفاق میافتی!
ولی تو «باید»ی ای حس ناگهان که هنوز
در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز
شکسته ساعت و تقویم، پارهپاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز…
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من
بیش مکن تو دود را شاد مکن حسود را
وه که چه شاد میشود از تلف وجود من
تلخ مکن امید من ای شکر سپید من!
تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربودهای مونس من تو بوده ای
درد توام نمودهای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهرهٔ آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من
تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش
من و شبها و درد انتظار و دل تپیدنها…
پروفایل پسرانه لاکچری