عکس های عاشقانه احساسی رمانتیک
در عکس های عاشقانه احساسی رمانتیک شما می توانید سری جدید عکس های عاشقانه را مشاهده کنید.
عکس های عاشقانه احساسی رمانتیک
عکس عاشقانه چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده میبارم احساسی
رمانتیک به روزم مرده از هجران و شب را زنده میدارم
چو شبنم هستم امروز از هوا افتاده در کویت
الا ای آفتاب من بیا از خاک بردارم
خیال طاق ابروی تو در محراب میبینم
وگرنه من به مشتی خاک هرگز سر فرو نارم
به عکس بخت من پیوسته بیدار است چشم من
دریغ از بخت من بودی به جای چشم بیدارم
مرا جان داد عشق یار و میخواهم که این جان را
ز راه جان سپاری هم به عشق یار بسپارم
سهی سرورم که بر کار همه کس سایه میدارد
ز من کاری نمیآید که آرد سایه بر کارم
برش چون سایه سلمان را اگرچه پست شد پایه
مرا این سربلندی بس که من افتادهٔ یارم
عکس عاشقانه دلت که شکست
در طلوع نخستین سحرگاه دیدار،
در شکوفایی بکر باران،
سهم من از شکفتن
سهم من از رهایی
سهم من
از یکی گشتن و هم نوایی
درک مفهوم سرشار این زندگی بود
لحظهٔ سبز دیدار با تو،
نقطهٔ عطف بالندگی بود!
ز گل فزود مرا خارخار خندهٔ تو
که نیست خندهٔ گل در شمار خندهٔ تو
مرا ز سیر گلستان نصیب خمیازهست
که نشکند قدح گل، خمار خندهٔ تو
شدهست گل عبث از برگ سربهسر ناخن
عکس عاشقانه ما و دگر هیچ
گرهگشایی دلهاست کار خندهٔ تو
گشود لب به شکرخنده غنچهٔ تصویر
نشد که گل کند از لب، بهار خندهٔ تو
درآی از درم ای صبح آرزومندان!
که سوخت شمع من از انتظار خندهٔ تو
دهان غنچه به لب مهر دارد از شبنم
ز بس خجل شده در روزگار خندهٔ تو
عکس عاشقانه مگه میتونم به کسی جر تو فکر کنم
دو گنجشکیم، گنجشکان دلبسته به آواز رهای هم
که عمری شاعری کردیم خواب و زندگی را پابهپای هم
همیشه عشق لازم نیست در افسانه ها یک کوهکن باشد
عکس عاشقانه خاطره یعنی گذشته
که گاهی تکیهگاهی چون دو کوه از عشق میسازد برای هم
خدا ای کاش که در سرنوشت ما دو کاج اینگونه بنویسد
که باشد در گذار باد حتی شانههای ما عصای هم
تو حرف روزهای بهمنی و من سکوت گرم تابستان
که طی کردیم سرد و گرمهای زندگی را در هوای هم
شبیه ساحل و دریا پریشان کدام آرامش محضیم؟
میآغازیم هر پایان بیتکرار را با ردپای هم
خدا یادش نخواهد رفت حال ما مسافرهای عاشق را
که در این جاده هر دو بدرقه کردیم هم را با دعای هم
عکس عاشقانه استرس نداشته باش
خاطرم سرشار باد
از یاد آن زمان که به من بگویی
دوستم داری
و من شادمانه و دگرگون
تا سپیدهدم خواب در چشم نیاورم…
کجاست جای تو در جملهٔ زمان که هنوز…
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
عکس عاشقانه کسی به فکر من نیست
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز
سوال میکنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه میکنی این بار هم دهان، که هنوز…
چقدر دلخورم از این جهانِ بیموعود
عکس عاشقانه ای کاش کنارم بودی
از این زمین که پیاپی… وآسمان که هنوز…
جهان سه نقطهٔ پوچیست، خالی از نامت
پر از «همیشه همین طور»، از «همان که هنوز»
همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
عکس عاشقانه دلیل زندگیم
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»
ولی تو «حتما»ی و اتفاق میافتی!
ولی تو «باید»ی ای حس ناگهان که هنوز
در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز
شکسته ساعت و تقویم، پارهپاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز…
عکس عاشقانه اینقدر دوستش دارم
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من
بیش مکن تو دود را شاد مکن حسود را
وه که چه شاد میشود از تلف وجود من
تلخ مکن امید من ای شکر سپید من!
عکس عاشقانه درمان همه درد من
تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربودهای مونس من تو بوده ای
درد توام نمودهای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهرهٔ آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من
عکس عاشقانه شدی همه کسم
باز امشب ای ستارهٔ تابان نیامدی
باز ای سپیدهٔ شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفهٔ خندان نیامدی
عکس عاشقانه من جهانگردم
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچهٔ زندان نیامدی؟
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی؟
عکس عاشقانه عشق یعنی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
عکس عاشقانه دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست میدهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
عکس عاشقانه تو هر جای جهان باشی
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیدهای که چه زورق شکستهایست
ای تختهام سپرده به طوفان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
عکس عاشقانه سر روی شانه
این تویی؟ یعنی تو هستی که نشستی روبهرویم؟
ماندهای با دست زیر چانه محو گفتگویم؟
چشم میمالم، مبادا باز رویا دیده باشم؟
با چه وردی ناگهان ظاهر شدی در سمت و سویم؟
عکس عاشقانه چه نزدیک است جان تو به جانم
آمدی تا باز از چشمت نگاهم را بدزدم
آمدی و باز بازی میکنم با شال و مویم
کاش فنجان اینقدر معلوم در دستم نلرزد
روی میز کافه بیش از این نریزد آبرویم
عکس عاشقانه تو چنان در دل من رفته
من پر از دلشورهام، دلشوره آب و نان زنهاست
کاش تا وقتی تو هستی دست از اینها بشویم
فکر کردم… فکر کردن از زمانم با تو کم کرد
فکر ابری بود و جاخوش کرد در کنج گلویم
با صدای صندلی یکدفعه برگشتم به کافه
رفتهای و مانده یک فنجان خالی روبهرويم
عکس عاشقانه چه پاییز قشنگیه
به کجا چنین خرامان و ترانه خوان غزالا
بگریز از این خیابانِ پر از پلنگ حالا
فوران ناز! بی نام تو نامه کی کنم باز؟
که تو بهترین سرآغازی و باسمهِ تعالی
عکس عاشقانه دست هایمان
منم و لبان ساقی، چه شراب خوش مذاقی
همه طاهراً طهورا، همه طیّباً حلالا
من اگرچه از تو دورم ولی آن شعاع نورم
به تو اتصال دارم، لأشدُّ إتصالا!
عکس عاشقانه رفیق من
بشتاب ای زلیخا که زدم به مالم آتش
که بجای یوسف امروز سیاوش است کالا!
پسر لجوج چوپان شده عاشق بزرگان… و…
جواب رد شنیده است و بدا به خان والا!
نه من اولین پلنگم نه تو آخرین غزالی
نفسی بیا و بنشین غزل بلندبالا
عکس عاشقانه اگر واقعا دوستت داره
برای زندگی عاشقانهٔ من و تو
چه بوده غیر تو و من بهانهٔ من و تو
چنین که یکدل و یکرنگ غرق ما شدنیم
کجاست مرز من و تو؟ نشانهٔ من و تو؟
عکس عاشقانه تو که برای من همه کسی
چه بغضها که به این دو پناه آوردند
دو سرپناه صبورند شانهٔ من و تو
چه دردهای بزرگی خدا به ما بخشید
در آن گم است غم آب و دانهٔ من و تو
چه روضهها که در آن چشم خانه روشن شد
عکس عاشقانه گفتی دوست دارم
به اشک ریختن دانه دانهٔ من و تو
بهشت چیست جز آنجا که عطر او باشد؟
بهشت کوچک دنیاست خانهٔ من و تو
چه داده هدیه به ما لطف مادر و مولا؟
دو شاه بیت برای ترانهٔ من و تو
گل همیشه بهارم! دمی نیفتد کاش
به دست باد خزان آشیانهٔ من و تو
عکس عاشقانه رمانتیک