عکس پروفایل دخترونه دلبرانه خفن
در عکس پروفایل دخترونه دلبرانه خفن شما می توانید زیبارتین و خفن ترین عکس پروفایل های دخترونه را با کیفیت عالی و متن زیبا مشاهده کنید.
عکس پروفایل دخترونه دلبرانه خفن
عکس پروفایل دخترونه دلبرانه شامل جدیدترین عکس های پروفایل دختران و زنان که شامل حالات طنازی و دلبرانه در پس زمینه های جذاب و خفن را برای شما عزیزان فراهم آورده ایم امیدوارم لذت ببرید
من درختی کلاغ بر دوشم، خبرم درد میکند بدجور
ساقه تا شاخه ام پر از زخم است، تبرم درد میکند بدجور
من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هوّیت دارم
یک اشاره بدون انگشتم، اثرم درد میکند بدجور
جنگجویی نشسته بر خاکم، در قماری که هر دو میبازیم
پسرم روی دستم افتاده، سپرم درد میکند بد جور
مثل قابیل بی قبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا را
بسکه حوا، هوایی اش کرده، پدرم درد میکند بدجور
هرچه کوه بزرگ میبینی، همگی روی دوش من هستند
عاشقی هم که قوز بالا قوز، کمرم درد میکند بدجور
تو فقط صبر میکنی تجویز، من فقط صبر میکنم یکریز
بس که دندان گذاشتم رویش، جگرم درد میکند بدجور
بستری کن مرا در آغوشت، با دو نخ شعر و این هوا باران
مرغ عشقی بدون همزادم، که پرم درد میکند بد جور
برسان قرص بوسه ـ اورژانسی ـ قرص یک ور سفید و یک ور سرخ
برسان نشئهای ز لبهایت، که سرم درد میکند بدجور
رد پای تو از این فاصله پیداست هنوز
نقش اسم تو در این سینه هویداست هنوز
رفتی و بیخبر از حال من زار شدی
سفرت در نظرم مثل معماست هنوز
چه کنم تا که بفهمی که پس از این همه سال
بی تو در خانهی دل، معرکه برپاست هنوز
از پشت تریبونِ دلم عشق چنین گفت:
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است!
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند:
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است!
دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
نظر آنان که نکردند درین مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
غمناکم و از کوی تو با غم نروم
جز شاد و امیدوار و خرم ندوم
از درگه همچون تو کریمی هرگز
نومید کسی نرفت و من هم نروم
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
بیعشق نشاط و طرب افزون نشود
بیعشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بیجنبش عشق در مکنون نشود
زندگی در بردگی شرمندگی است
معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران
بر تن مردان بود بار گران
بنده حق در جهان آزاده است
مست وی فارغ ز جام و باده است
در دور زمان لحظه ای آرامش نیست
دنیای دنی مکان آسایش نیست
این عزت و جاه و شوکت و منصب و قال
از بهر بشر بغیر آلایش نیست
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
تا در طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم؟
وصف رخسار تو را دیدم و دلدار شدم
من به هر آینهای در پی دیدار شدم
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم زیبای تو را دیدم و بیمار شدم
من به وِرد و به دعا و به نماز سحری
به غم دوری تو عارف دلدار شدم
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
آن شب که تو در کنار مایی روزست
و آن روز که با تو میرود نوروزست
دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست
ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجراییست که در حافظه دنیا نیست
نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گمی درمن و من درتو گمم باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری ازما نیست
من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل اینقدر که درفاصله با دریا نیست!
کاش قلبم درد تنهایی نداشت
چهرهام هرگز پریشانی نداشت
برگهای آخر تقویم عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش میشد راه سرد عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
صوفی به سماع دست از آن افشاند
تا آتش دل به حیلتی بنشاند
عاقل داند که دایه گهوارهٔ طفل
از بهر سکون طفل میجنباند
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند
ای زاهد خودپرست باما منشین
مستان دگرند و خودپرستان دگرند
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز
وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی میخوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکسی آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
مِی خور که چنین فسانهها کوته نیست
عارف که ز سر معرفت آگاه است
بی خود زخودست و با خدا همراه است
نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا الله است
تو میبخشی دوباره جان به گلدان
شبیه بارش باران به گلدان
همیشه چشم در راه تو هستند
تمام غنچهها، گلدان به گلدان
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
منت پذیرم ارچه مرا دلپذیر نیست
دل بر امید وعدهی او چون توان نهاد
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
ای پسر عشق را بدایت نیست
در ره عاشقی نهایت نیست
اگرت عشق هست شاکر باش
که به عشق اندرون شکایت نیست
عکس پروفایل دخترونه دلبرانه
جهد کن جهد تا به عشق رسی
کانچه گفتم تو را کفایت نیست
عشق ما را ولایتی دادست
که کسی را چنان ولایت نیست
بهشت است آن ندانم یا بهار است
غلط کردم غلط، دیدار یار است
هلاک آن تنم کز نازنینی
زمین و آسمانش زیر بار است
مرا گویی چرا شوریده شکلی
شراب است و بهار است و نگار است
آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز
مرغ پر سوخته در پنجهی باز است هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز
عکس پروفایل دخترونه دلبرانه
گر چه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام
من جلوهی شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیدهام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریدهام
خدایا دانشی ده، غم نگیرم
بده آرامشی، ماتم نگیرم
عکس پروفایل دخترونه دلبرانه
خدایا از شهامت بی نصیبم
شهامت ده که آرامش بگیرم
خدایا این تفاوت بر من آموز
که در گمراهی مطلق نمیرم
پرهیز از خود که جای پرهیز اینجاست
وز کس مطلب چیز، که هر چیز اینجاست
تا چند پی راز خدا می گردی
راز دل خود جو، که خدا نیز اینجاست
هرچه عاشق می شوم دردم تو دانی بیشتر
هر چه هم بی اعتنا، قلبم فغانی بیشتر
لحظههای بی تو بودن لحظهی مرگ من است
کاش میدادی تو هم، یک دم امانی بیشتر
گه برایت گل شوم، گه بلبلی آوازه خوان
ساعتی در سایه ام شاید بمانی بیشتر
جان چه شیرین است و از جان بیشتر خواهم تو را
می پرستم چون خدا، شاید ندانی، بیشتر
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
عکس پروفایل دخترونه دلبرانه
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
با یار ز نیک و بد نمیباید گفت
هر شب بیتی دو صد نمیباید گفت
او عاشق و من عاشق و این مشکلتر
کم قصهی او و خود نمیباید گفت
دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست
دگر غریبیم از کوی یار، ممکن نیست
مرا از آن لب شیرین و زلف عارض تو
شکیب و طاقت و صبر و قرار ممکن نیست
دلا بکوش مگر دامنش به دست آری
که وصل بیطلب و انتظار ممکن نیست
از میکده تا چه شور برخاست؟
کاندر همه شهر، شور و غوغاست
عکس پروفایل دخترونه دلبرانه
باری، به نظارهای برون آی
کان روی تو از در تماشاست
پنهان چه شوی؟ که عکس رویت
در جام جهان نمای پیداست
جز حسن و جمال تو نبیند
از گلشن و لاله هر که بیناست
آنچنان کز رفتنِ گل، خار میماند به جا
از جوانی، حسرتِ بسیار میماند به جا
آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است
آنچه از عمرِ سبکرفتار میمانَد به جا
نیست غیر از رشتهی طولِ اَمَل چون عنکبوت
آنچه از ما بر در و دیوار میمانَد به جا
ﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﺳﺖ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ
ﺑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ
عکس پروفایل دخترونه دلبرانه
ﭼﻮﻥ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺎﻥ ﺗﻮﯾﯽ
ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ
ﻣﺎﯾﻪﺩﺍﺭﺍﻥ ﻧﻘﺪ ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺯﺁﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﯽ ﺯﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش
وقتی دل سودایی، میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمانها
مباش جان پدر غافل از مقام پدر
که واجب است به فرزند، احترام پدر
عکس پروفایل دخترونه دلبرانه
اگر زمانه به نام تو افتخار کند
تو در زمانه مکن فخر، جز به نام پدر
چو آفتاب رُخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی، بر آسمان انداخت
سپاه عشق تو از گوشهای کمین بگشود
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد
ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت عکس پروفایل دخترونه دلبرانه
چون سحر از بوی گل، گشت معطر هوا
از نفس یار ما، داد نشانی صبا
جان چو شنید از صبا، بوی سر زلف او
گفت روان میشود، در پی آن آشنا
قبله هر ملتی، هست به سوی دگر
با رخ او فارغیم، از همه قبلهها