عکس نوشته تیکه دار به فامیل
در عکس نوشته تیکه دار به فامیل شما یم توانید سری جدید از عکس نوشته های تیکه دار را با کیفیت عالی مشاهده کنید.
عکس نوشته تیکه دار به فامیل
تیکه دار به فامیل پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من
بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن
زان کز همه کس بی کس و بییارترم من
بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد
زارم بکشی کز که ستمکار ترم من
وحشی به طبیب من بیچاره که گوید
کامروز ز دیروز بسی زارترم من
آنقدرها که عاشق او بودم او نبود
در واژه های سوخته اش رنگ و بو نبود
من با تمام سادگی ام حرف می زدم
با چشم او ولی خبر از گفت و گو نبود
می گفت: با تو هستم و مثل تو عاشقم
اما درون سینۀ او های و هو نبود
حتی اگر قبول کنم لاف عشق را
آنقدرها که در به درش بودم او نبود
آنقدر محو او شده بودم که روز و شب
غیر از خیالش آینه ام رو به رو نبود
دامن کشیده بود و از این کوچه می گذشت
وقتی مرا مضایقه از آبرو نبود
آن روزها که چیدم از آن باغ سبز، سیب
دست فریبکاری اش این قدر رو نبود!
قربان آن بناگوش وان برق گوشواره
با هم چه خوش نمایند آن صبح و آن ستاره
ماییم و کهنهدلقی دلگیر از دو عالم
سر چون جرس کشیده در جیب پارهپاره
چون کار رفت از دست گیرد سپهر دستت
دریا غریق مرده افکنده بر کناره
روز از برم چو رفتی شب آمدی به خوابم
این است اگر کسی را عمری بود دوباره
روشندلان ندارند دلبستگی به فرزند
بر شعله سهل باشد مهجوری شراره
آن نشئهای که بخشد بگذشتن از دو عالم
در کیش میکشان چیست؟ یک مستی گذاره
با چرخ سرفرازی نتوان ز پیش بردن
جایی که سقف پست است نتوان شدن سواره
همچون کلیم دیگر یک نامشخصی کو؟
آگاه و مست غفلت پر شغل و هیچ کاره
عاشق دل فسردهام آتش جان من چه شد؟
سوز درون من چه شد شور نهان من چه شد؟
برده مرا کشانکشان این دلِ زار خونفشان
تا دل شهر خامشان نام و نشان من چه شد؟
جنگی در شکستهام زار و نزار و خستهام
با دل و دست بستهام تیغ زبان من چه شد؟
خانه به کام دزد و من بسته لبی، ز بیم تن
بر سر خلق انجمن شور و فغان من چه شد؟
بینم و هایوهو کنم، خیزم و جستجو کنم
تا به ستیزه رو کنم تیر و کمان من چه شد؟
راندۀ بیپناهیم رنجۀ بیگناهیم
در تب این تباهیم شادی جان من چه شد؟
دل همه ساله زار غم، جان همه روزه در ستم
با همه تاج و تخت جم، فر کیان من چه شد؟
نه خوابم میبرد نه میبرد مرگم به بیداری
به این حال معلق تا کِیام بیدار میداری؟
فقط یک پنجره کافیست تا خورشید برگردد
به این شبهای سیمانی و ساعتهای دیواری
هوا! گاهی هوا! گاهی هوا! گاهی هوا! گاهی
نفس بفرست! مُردم آه! از این آهِ تکراری
برایم چشمِگی کن! تشنگی را از لبم بردار
بجوش آنگاه شعری باش -رودی جاودان جاری-
نه تقویم و نه تاریخ و… زمان یکبرگ یکبرگ است
زمین یکفصل یکفصل است با آیندۀ تاری…
که خواهد برد با هر فصل ما را رو به خواب مرگ
که خواهد برد با هر مرگ ما را رو به بیداری
تیکه دار به فامیل