عکس نوشته عشقم کجا رفت
در عکس نوشته عشقم کجا رفت شما کاربران عزیز سایت عکس نوشته می توانید متفاوت ترین عکس نوشته های عاشقانه جدید را با کیفیت عالی دانلود کنید و …
عکس نوشته عشقم کجا رفت
صدای عشقم کجا رفت پای رفتن اسفند را می شنوم
صدای آمدنت را نه !
حتی
ماهی های قرمز
به هوای تو
دریا را رها کرده اند … !
راستی کدام بهار
زیبایی چشمان تو را دارد
یا عطر آغوشت را…؟
شنیده ای با یک گل
بهار نمی شود ؟
باور کن
می شود
اگر تو بیایی
عکس نوشته تو کجایی اولین خطابه عاشق
صدایم کن*
“صدایت”
“موج پر احساس عشق است”
“که با آن نغمه شادش”
“مرا دیوانه ای”
“بی تاب می خواهد”
عکس نوشته اینجا جهنم واسم و تو شیطون منی
باز هم
فنجان قهوه
سرد شد خاموش شد ….
جاے خالےِ
تُ اینجا را
زمستان مےڪند …..
عکس نوشته عشق دردی هست که
عکس نوشته از من عبور میکنی و دم نمیزنی
عکس نوشته تو مرا جان و جهانی
عکس نوشته از جایی که من هستم تا جنون راهی نیست
عکس نوشته خودم خواستم با تو بمونم
با خودم عهد کرده ام شاد باشم …
بیخیالِ قضاوت ها ، حسادت ها ، دشمنی ها و کینه ورزی ها ...
بیخیالِ مشکلات و نداشته ها …
بیخیالِ هرچیز که دلم را می رنجاند …
بیخیالِ هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد …
متمرکز می شوم روی داشته هایم …
به جای دشمنی ها و حسادتها ؛
دوستانم را می بینم … و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند ...
به جای مشکلاتم ؛
به موفقیت و شادی هایِ پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم …
و میخندم … از تهِ دلم می خندم …
من اگر هیچ هم نداشته باشم ، خدایی دارم که برایِ شادی و لبخندِ من ، همه جوره حمایتم می کند …
به جایِ همه ، به خدایی تکیه می کنم که بی منت ، روزی ام می دهد و بی منت ، هوایِ بیقراری ام را دارد …
من باخودم عهد کرده ام شاد باشم …
و این بزرگترین گامِ موفقیتِ من است …
عکس نوشته یک دهن حرف دارم
مردم شهرم همیشه عجول بوده اند …
همیشه …
همه ی کارهایشان را با عجله انجام داده اند…
چای را داغ سر کشیدند…
پشت ترافیک بوق را یکسره کردند…
شب را با استرس خوابیدند …
و صبح را با عجله سمت کار دویدند …
در پیاده رو به هم خوردند و بَد و بیراه گفتند…
برای آشنایی با جنس مخالفشان …
از ده سالگی آب دیده شدند…
زود ازدواج کردند …
و زود هم پشیمان شدند…
آن قدر عجله کردند که وقتی رسیدند…
نفسی برایشان نمانده بود…
مردم شهرم همیشه عجول بودند…
باور کنید انتهایش چیزی نیست…
وقتی به خودتان می رسید…
درون آینه فقط یک مرد…
یک زن با موهای جوگندمی نگاهتان می کند…
عمر به قدر کافی تند می دود…
شما آهسته راه بروید و به آرزوهایتان برسید…
به خودتان هر روز نگاه کنید …
و آدم ها را یواش یواش دوست بدارید…
چای را …
پای حرف های معشوقه ی دوست داشتنیِ تان سرد کنید…
خیابان را باعشق قدم بزنید…
شما هرگز به سن و سالِ الانتان برنمی گردید…