عکس نوشته روز بهزیستی و معلولین جدید97
در عکس نوشته روز بهزیستی و معلولین جدید97 شما کاربران عزیز سایت عکس نوشته می توانید سری جدید از عکس نوشته های مناسبتی روز بهزیستی و روز معلولین رو مشاهده کنید به همراه متن و …
عکس نوشته روز بهزیستی و معلولین جدید97
اگر روزی تهدیدت کردند بدان در برابرت ناتوانند ! اگر روزی خیانت دیدی بدان قیمتت بالاست ! اگر روزی ترکت کردند ، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد
گاهی اخم کن …
گاهی دعوایم کن…
گاهی دوستم نداشته باش …
اما همیشه باش …
من طاقت ندارم … کم می آورم … تو را … در لحظه هایم …!
تنها شدم ؟
آن هم بعد از رفتنش …؟
heh
من همیشه تنها بودم و او وقتی آمد تنهاییم را پر نکرد
همیشه سکوتم به معنای پیروزی نیست …
گاهی سکوت می کنم تا بفهمی …
چه بیصدا باختی …
به یاد داشته باش که :
می تونی بر من تکیه کنی
شانه کوچک من برای تو خالیه
من هنوز هم می تونم به خاطر تو لبخند بزنم
من هیچوقت تغییر نخواهم کرد
خواهش میکنم …
نگذار من به تنهایی
روی شن های کنار اسمم
به تنهایی قدم بزنم …
از چهار راه قلبم عبور کردی و هیچ به چراغ قلبم توجه نکردی
اما بدان پلیس قلبم تو را تعقیب خواهد کرد
و برگه ی دوستت دارم مرا ،
زیر برف پاکن های دلت خواهد گذاشت . . !
عسلم بدون که تا وقتی می بینم و می شنوم و اسم منو مردم یادشونه و قلبم می تپه و تا وقتی که ….
زمانش مشخص نیست ولی برای همیشه دوستت دارم ..
از خانه بیرون می زنم اما كجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب
می دانم آری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت چرا امشب ؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب ها
سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ایكاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشكن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
یخ کرده ام ! اما نه از سوز زمستان !
اما نه از شب پرسه های زیر باران
یخ کرده ام – یخ کردنی در تب – تبی که
جسمم نه دارد باورم ٬ می سوزد از آن
یخ کرده ام اما تو ای دست نوازش
روح یخی را با چنین شولا مپوشان
گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد
یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان
یخ کرده ام چون قطب ٬ آری این چنین است
وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان
یخ کرده ام ! یخ کرده ام ! ها … جان پناهم !
مگذار فریادت کنم در کوهساران
ناراحتت کردم دم رفتن
خواستم که ناامید بشی از من
این عادلانه نیست می‌دونم
ازم نپرس چطور می‌تونم
یکم واسه‌ت لازمه بی‌رحمی
دلیلش‌و حالا نمی‌فهمی
به بغض وادارم نکن انقد
این گریه‌ها باشه برای بعد
دیر شده ، می دانم
باید بیایم
باران را در چشم هایت
بند بیاورم
به قلبت نفوذ کنم و
خاطره ی سالها تنهایی ات را
پاک کنم
باید هر چه عشق دارم
به پایت بریزم
بعد از تو
هیچ حسّی به دردِ من نخواهد خورد
تنها تو را صدا زده ام
در طلوع غمگین هر آفتاب
و در غروب خسته اش
در وزش بی امان و بی سوی هر باد
افسوس که باران هم
قلب کهنه ی خاک را از غبار خون نمی شوید
و هنوز جای پای هابیل ها و قابیل ها
بر تمامی ذهن بشری سایه انداخته است
تواناترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند ….
شاید سکوتی تلخ گویای دوست داشتنی شیرین باشد …!
نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد …، نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم …، نگاهم کرد دل به او بستم …
اما بعد ها فهمیدم فقط نگاهم می کرد …
