عکس پروفایل دختر تهرونی خوشگل
در عکس پروفایل دختر تهرونی خوشگل شما می توانید سری جدید از عکس دختران زیبا تهرانی برای پروفایل با کیفیت عالی را مشاهده کنید.
دختر تهرونی کجاست جای تو در جملهٔ زمان که هنوز…
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز
سوال میکنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه میکنی این بار هم دهان، که هنوز…
چقدر دلخورم از این جهانِ بیموعود
از این زمین که پیاپی… وآسمان که هنوز…
جهان سه نقطهٔ پوچیست، خالی از نامت
عکس دختر خوشگل خارجی برای پروفایل
پر از «همیشه همین طور»، از «همان که هنوز»
همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»
ولی تو «حتما»ی و اتفاق میافتی!
ولی تو «باید»ی ای حس ناگهان که هنوز
در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز
شکسته ساعت و تقویم، پارهپاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز…
دختر خوشگل تهرانی شبیه عروسک
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من
بیش مکن تو دود را شاد مکن حسود را
وه که چه شاد میشود از تلف وجود من
تلخ مکن امید من ای شکر سپید من!
تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربودهای مونس من تو بوده ای
عکس دختر تهرانی ساده
درد توام نمودهای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهرهٔ آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من
باز امشب ای ستارهٔ تابان نیامدی
باز ای سپیدهٔ شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفهٔ خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
عکس دختر تهرانی 15 ساله
باز امشب از دریچهٔ زندان نیامدی؟
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی؟
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی
عکس دختر خوشگل طبیعی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست میدهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیدهای که چه زورق شکستهایست
ای تختهام سپرده به طوفان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
این تویی؟ یعنی تو هستی که نشستی روبهرویم؟
ماندهای با دست زیر چانه محو گفتگویم؟
چشم میمالم، مبادا باز رویا دیده باشم؟
با چه وردی ناگهان ظاهر شدی در سمت و سویم؟
آمدی تا باز از چشمت نگاهم را بدزدم
آمدی و باز بازی میکنم با شال و مویم
کاش فنجان اینقدر معلوم در دستم نلرزد
روی میز کافه بیش از این نریزد آبرویم
من پر از دلشورهام، دلشوره آب و نان زنهاست
کاش تا وقتی تو هستی دست از اینها بشویم
فکر کردم… فکر کردن از زمانم با تو کم کرد
فکر ابری بود و جاخوش کرد در کنج گلویم
با صدای صندلی یکدفعه برگشتم به کافه
رفتهای و مانده یک فنجان خالی روبهرويم
به کجا چنین خرامان و ترانه خوان غزالا
بگریز از این خیابانِ پر از پلنگ حالا
فوران ناز! بی نام تو نامه کی کنم باز؟ دختر تهرونی
که تو بهترین سرآغازی و باسمهِ تعالی
پروفایل عکس دختر خوشگل تهرانی ۱۴ ساله
منم و لبان ساقی، چه شراب خوش مذاقی
همه طاهراً طهورا، همه طیّباً حلالا
من اگرچه از تو دورم ولی آن شعاع نورم
به تو اتصال دارم، لأشدُّ إتصالا
بشتاب ای زلیخا که زدم به مالم آتش
که بجای یوسف امروز سیاوش است کالا!
پسر لجوج چوپان شده عاشق بزرگان… و…
جواب رد شنیده است و بدا به خان والا!
نه من اولین پلنگم نه تو آخرین غزالی
نفسی بیا و بنشین غزل بلندبالا!
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل برجاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تو راست، سنگ خاراست، نه دل
برای زندگی عاشقانهٔ من و تو
چه بوده غیر تو و من بهانهٔ من و تو
چنین که یکدل و یکرنگ غرق ما شدنیم
کجاست مرز من و تو؟ نشانهٔ من و تو؟
چه بغضها که به این دو پناه آوردند
دو سرپناه صبورند شانهٔ من و تو
چه دردهای بزرگی خدا به ما بخشید
در آن گم است غم آب و دانهٔ من و تو
چه روضهها که در آن چشم خانه روشن شد
به اشک ریختن دانه دانهٔ من و تو
بهشت چیست جز آنجا که عطر او باشد؟
بهشت کوچک دنیاست خانهٔ من و تو
چه داده هدیه به ما لطف مادر و مولا؟
دو شاه بیت برای ترانهٔ من و تو
گل همیشه بهارم! دمی نیفتد کاش
به دست باد خزان آشیانهٔ من و تو
ای دل طمع مدار که بی غم گذارمت
وین هم قبول کن که به جان دوست دارمت
تاراج عافیت نبود کار دوستان
وین هم ز دوستیست که دشمن شمارمت
صد ره شکستهای دلم از جور، هیچگاه
نگشودهای نقاب که معذور دارمت
عرفی ز آه و ناله خموشی، دگر بیا
تا زخمهای سینه به ناخن بکارمت
ای بال و پرم شکوه بالندگیام
دامن زده خوبیات به شرمندگیام
زن زندگی است و مرد مرگ است؛ ولی
مادام که با توام پر از زندگیام
هر که در عاشقی قدم نزدهست
بر دل از خون دیده نم نزدهست
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزدهست
عشق را مرتبت نداند آنک
عکس دختر تهرانی با عینک دودی
همه جز در وصال کم نزدهست
دل و جان باختهست هر دو به هم
گرچه با دلربای دم نزدهست
آتش عشق دوست در شب و روز
بهجز اندر دلم علم نزدهست
یا رب این عشق چیست در پس و پیش
هیچ عاشق در حرم نزدهست
آه از آن سوختهدل بریان
کو به جز در هوات دم نزدهست
روز شادیش کس ندید و چه روز
باد شادی قفاش هم نزدهست
شادمان آن دل از هوای بتی
که بر او درد و غم رقم نزدهست
آه ای کاش هزاران سال پیش
با تو آشنا میشدم
ای کاش شعر را در تو کشف میکردم
آنسان که ماهیان
کرانههای اشتیاق را کشف میکنند
چگونه هزاران سال را هدر دادم؟
دو چشمه هست که میخواستم بکارمشان
به پای رهگذرانی که دوست دارمشان
دلی به وسعت آزار دوستان در من
تپش گرفته که هی دوستتر بدارمشان
خوشا به حال غزلها که در تو مینگرند
به حال من… که به عشق تو مینگارمشان
کجاست بوی تو؟ دستان من معطّل کیست؟
پس از تو آه به بادِ که میسپارمشان
چگونه گُل نکند گونههایت اینگونه
که در تصور یک بوسه میگذارمشان؟
به خاطرات غریب تو زندهام امّا
به خاطر تو به خاطر نمیسپارمشان
خیره باید شد به چشمان خمارش بیشتر
ماه من هرچه پریشانتر، دچارش بیشتر
رشتهای باریک بین ما کشید و دور شد
تا بچرخاند مرا دور مدارش بیشتر
هرچه لیلا بر جنون اصرار کرده، در عوض
عکس دختر ایرانی ساده 17 ساله
عشق را انکار کرد ایل و تبارش بیشتر
مردمان سادۀ این ده به من آموختند
باغبانِ خونِ دل خورده، انارش بیشتر
حلقه خواهد زد به دورش دشتهای نسترن
ایستاده هرکسی پای قرارش بیشتر
هرچه گلدان در اتاقم هست، باشد مال تو
هرکه باغش بیشتر، حتما بهارش بیشتر
دختر تهرونی
[IBDigikalaScraperSearcher cache=”1440″ perLine=”4″ showResult=”18″ Searcher=”مانتو”][/IBDigikalaScraperSearcher]