عکس پروفایل دخترونه خفن لاتی سیاه سفید
در عکس پروفایل دخترونه خفن لاتی سیاه سفید می توانید زیباترین عکس پروفایل دخترونه خفن و سیاه و سفید و لاتی دخترونه را با کیفیت عالی و متن مشاهده کنید.
عکس پروفایل دخترونه خفن لاتی سیاه سفید
در این مقاله سری جدید از عکس پروفایل دخترونه لاتی و عکس پروفایل دخترونه سیاه و سفید و عکس پروفایل دخترونه خفن را آماده کردیم را مشاهده کنید.
بیا و دست مرا این وبال بر شانه
بدل به بال کن امشب بدل به پروانه
صدام کن غزلی تازه و لبالب را
شراب وار بریز از سبو به پیمانه
مرا به کودکی شور آبها برسان
به ماهیان ته حوض کوچک خانه
به دورها ببرم دورهای پر برکت
به عطر دست تو و نان گرم صبحانه
“بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب”
بخوان و وسوسه کن ای صدای مردانه
و عاشقانه تر از قبلها خطابم کن
پری کوچک غمگین… پری دیوانه
من از دورن به تب تو ادامه خواهم داد
به این حرارت سکرآور شگفتانه ….
عکس پروفایل دخترونه لاتی
پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش
مردان به دیگری نگذارند کار خویش
چون شیشهٔ شکسته و تاک بریدهام
عاجز به دست گریهٔ بیاختیار خویش
از وقت تنگ، چون گل رعنا درین چمن
یک کاسه کردهایم خزان و بهار خویش
انجم به آفتاب شب تیره را رساند
دارم امیدها به دل داغدار خویش
سنگ تمام در کف اطفال هم نماند
آخر جنون ناقص ما کرد کار خویش !
دایم میانهٔ دو بلا سیر میکند
هر کس شناخته است یمین و یسار خویش
صائب چه فارغ است ز بیبرگی خزان
مرغی که در قفس گذراند بهار خویش
عکس پروفایل دخترونه سیاه و سفید
ملولم از دورنگیها، دوروییها، دوراهیها
غریبم چون نهنگی در میانِ مارماهیها
به چشمِ شوخت ای ساقی! که راهم را نخواهد زد
نه شیخِ مسجدیها و نه پیرِ خانقاهیها
ره میخانه را عشق است از مسجد بگردان روی
که سرپیچیدهام یک عمر، از این سربهراهیها
بهای گندمِ ری خود اگر خون سیاووش است
به یک ارزن نمیارزد تمام پادشاهیها
مرا آتش بزن ای عشق! آتشبازیات شاید
چراغی برفروزد در میانِ این سیاهیها
بگذار سر به سينه من تا كه بشنوي
آهنگ اشتياق دلي دردمند را
شايد كه بيش ازين نپسندي به كار عشق
آزار اين رميدهء سر در كمند را
بگذار سر به سينه من تا بگويمت:
اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست؟
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمري است در هواي تو از آشيان جداست
دلتنگم آن چنان كه اگر بينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
شايد كه جاودانه بماني كنار من
اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت
تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پرم در هواي تو
يك شب ستاره هاي ترا دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمهء شراب
بيمار خندههاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرمتر بتاب
عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت
همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت
سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکدهها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که چه خوب است و چه زشت
نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت
حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه ؟
با نیازی که رنگ می گیرد
درتن شاخه های خشک و سیاه ؟
دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
با نسیمی که می تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان؟
لب من از ترانه می سوزد
سینه ام عاشقانه می سوزد
سبزه ها ، لحظه ای خموش، خموش
آنکه یار منست می داند !
آسمان می دود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمی گنجد
آه ، گویی که این همه (آبی)
در دل آسمان نمی گنجد
در بهار او ز یاد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
می نهد روی گیسوانم باز
تاج گلپونه های سوزان را
ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خیال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده ام
می خزم همچو مار تبداری
بر علفهای خیس تازهٔ سرد
آه با این خروش و این طغیان
دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
پوستم می شکافد از هیجان
پیکرم از جوانه می سوزد
هر زمان موج می زنم در خویش
می روم ، می روم به جایی دور
بوتهٔ گر گرفتهٔ خورشید
سر راهم نشسته در تب نور
من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست ، ای بهار سپید ؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست ، ای بهار سپید
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند ؟
عکس پروفایل دخترونه خفن
شد آن زمان که سمندم رکابها میداد
چنان شدهست که پایم نمیرسد به پدال!
بدن به طرز شنیعی به من خیانت کرد
بدا! بدا به بدن، این دوروی دردسگال
تمام عمر دویدم به سوی آزادی
شکست پشتم و از دست رفت استقلال
چهار پله کز آن میجهیدم از شادی
کنون چو کوه شدهست و شکسته پای غزال
چه کیفها که به شانه، چه کولهها بر پشت
کنون چهمایه ثقیل است جرّ این اثقال
کجای اینهمه کوشش صعود بود و کمال؟
یکی دو لمحه درخشش، سپس زوال… زوال
هنوز طعم جوانیم زیر دندان است
رسد که هیچ ندانم از آن به غیر خیال
بگویم «اینهمه قال و مقال من کردم؟!
منم روندهی این راههای صعب و محال؟»
زیاده ماندم و از دست دادهام بسیار
زیاده کشتم و فرسودهام کنون چنگال
به قدر یک نفس -ای عشق!- در کنارم باش
غزالِ رامِ غزلهای بیقرارم باش
هنوز فرصت برگشتن از خودم باقیست
ز راه میرسم آخر، در انتظارم باش
چه سرد و بیرمقم بیطلوع دولت دوست
بتاب بر من و خورشید نوبهارم باش
دوباره عودِ دلم را بسوز، حرفی نیست
به بوی زلف تو آغشتهام، دچارم باش
چقدر از تو نوشتن برای من سخت است
دلیل صحبت گرم و ادامهدارم باش…