عکس پروفایل خاص و تک
در عکس پروفایل خاص و تک شما می توانید بسته تصویری از بهترین عکس پروفایل های خاص و تک را مشاهده کنید.
عکس پروفایل خاص و تک
پروفایل خاص و تک می خواهید ما براتون آماده کردیم و برترین عکس های پروفایل و متن های که برای یک پروفایل خاص و تک نیاز دارید را در این مقاله برای شما آماده کردیم که شامل 73 عکس و متن خاص با متن های لاکچری می باشد.
ما چه بودیم از همان آغاز غیر از جان هم؟
بغض هم، بیتابی هم، درد هم، درمان هم
ما چه بودیم از همان آغاز؟ یک روح و دو تن
نیمههای آشکار و نیمهٔ پنهان هم
بیش از این باید به بوران زمستان خو کنیم
نیست وقتی دستهای گرممان از آن هم
طعمهٔ هیزمشکنهایند شاخ و برگ ما
میزبان آتشی سرخیم و آتشدان هم
سر به زانوی که بگذارند وقت خستگی
قلبهای بیقرار و بی سر و سامان هم؟
زندگی منهای تو مرگ است، پس با این حساب
میتوان نامید ما را نقطهٔ پایان هم
سه حرف قشنگ -اولین حرفها-
که عشق است و زیباترین حرفها
به شوق نگاهت غزل پا گرفت
به ذوق تو شد دستچین حرفها
تو گفتی از این حرفها بگذریم
و خامت شدم با همین حرفها
دوباره جنون بود و آن کارها
که خواندی به گوشم از این حرفها
به پایان رسیدیم و بیچاره من!
که میترسم از آخرین حرفها
ناگهان آمدی و در دل من جا کردی
ناگهان نه، که تو ده قرن تماشا کردی
نالۀ رودکی و خندۀ عطار شدی
پای شعر رهی و رابعه امضا کردی
حافظ حائری و مثنوی کزازی
یا گلستان شمیساست که معنا کردی؟
در دلم مهر همان سال که مهرت افتاد
سوخت اسفند و تو فصلی دگر احیا کردی
خانه از بوی بهار و پر پروانه پر است
به گمانم گره از روسریات وا کردی
چند کوه یخ قطبی دلشان لرزیده
غنچۀ دست خودت را نکند ها کردی؟
دختر نسل سفرکردۀ این ایل غیور
پسر آوردهای و یاد پدرها کردی
به جستوجوی تو در چارراه رهگذران
نگاه دوختهام در نگاه رهگذران
تمام رهگذران، چیزی از تو کم دارند
نظارۀ تو کجا و نگاه رهگذران؟
در ازدحام خیابان، شبی تو را دیدم
که ناپدید شدی در پناه رهگذران
مرا به یاد تو و بخت خود میاندازد
لباسهای سفید و سیاه رهگذران
بدون بودن تو، میلههای زندان است
خطوط پیرهن راهراه رهگذران
تو نیستی که ببینی برای یافتنت
چگونه زُل زدهام در نگاه رهگذران
ولی بپرس از این مردم غریب بپرس
که من چه میکشم از قاهقاه رهگذران
هرگز دلم ز کوی تو جایی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت
هم بیخبر بیامد و هم بیخبر برفت
در کوی عشق بی سر و پایی نشان نداد
کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت
عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت
کامی نیافت خاطر و کاری بسر نرفت
شوری فتاد از تو در آفاق و کس نماند
کو چون عبید در سر این شور و شر نرفت
ای غافل از بلای دل مبتلای ما
جز مبتلا کسی نرسد در بلای ما
ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم
آری مقیّدست به زلف تو پای ما
حجاج اگر به کعبه بیت الحرم روند
ابروی توست قبله حاجت روای ما
ما معتکف به کوی توایم از سر صفا
موقوف آنکه سعی کنی بر صفای ما
دانم که درد عشق نباشد دوا پذیر
زحمت مکش طبیب ز بهر دوای ما
روز ازل که شادی و غم قسم کرده اند
شادی جان ما که غم آمد عطای ما
ابن حسام را ز دعا وصل تست امید
یا رب قرین کنی به اجابت دعای ما
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت
وآن زخم کوچک دلم آخر جذام شد
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش
وز یاد بردم گفتههای خویش را…
هنوز از بوی گیسویی پریشان میتوانم شد
به روی خوب چون آیینه حیران میتوانم شد
ز پیری گرچه خاکستر نشسته بر سر و رویم
چو اخگر شسته رو از باد دامان میتوانم شد
پس از عمری زند گر خندهای آن گل به روی من
به چندین رنگ چون بلبل غزلخوان میتوانم شد
به جرم ناتوانی کاش از چشمم نیندازد
که بر گردش توانم گشت و قربان میتوانم شد
به هیچم گر که میدانی گران ای عشق مهلت ده
ز قحط مشتری زین بیش ارزان میتوانم شد
جهان گر از بخیلی برنچیند زود خوانش را
دو روزی بر سر این سفره مهمان میتوانم شد
مرا کفر سر زلفت ز ایمان باز میدارد
اگر جستم ز دام او مسلمان میتوانم شد
میان شادی و غم با خیالت عالمی دارم
ز برق خندهات چون ابر گریان میتوانم شد
ز هجرت خشکتر از شاخه در فصل زمستانم
رسی گر چون بهار از ره گلافشان میتوانم شد
به بازیبازی از میدان هستی میروم بیرون
مشو غافل که زود از دیده پنهان میتوانم شد
ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد…
گمان نمیکنم این دستها به هم برسند
دو دلشکستهٔ در انزوا به هم برسند
کدام دست رسیده به دست دلخواهش
که دستهای پر از عشق ما به هم برسند
فلک نجیب نشستهست و موذیانه به فکر…
که پیش چشم من این دو، چرا به هم برسند؟
شکوه عشق به زیر سوال خواهد رفت
وگرنه میشود آسان دو تا به هم برسند…
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن
آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو
راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
عهد بستی با نگاه خستهای محرم شوی
گر نگاه خستهٔ ما نیست حرفش را نزن
خوردهای سوگند روزی عهد خود را بشکنی
این شکستن نامسلمانیست حرفش را نزن
خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من
عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن
عالمان فتوا به تحریم نگاهت دادهاند
عمر این تحریمها آنیست حرفش را نزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
آدم های زیبا و دوست داشتنی، به صورت تصادفی به وجود نمیآیند
زیباترین و دوست داشتنی ترین انسانهایی که میشناسیم،
آنهایی هستند که با شکست آشنا شدهاند،
آنهایی که رنج را تجربه کردهاند،
آنهایی که از دست دادن را تجربه کردهاند،
آنهایی که پس از این رویدادهای دشوار دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کردهاند،
این افراد، زندگی را به شکل متفاوتی میفهمند،
آن را به شکل متفاوتی تحسین میکنند
و نیز به شکل متفاوتی حس میکنند
به همین دلیل ،
آرامترند و دوست داشتن و محبت به دغدغهشان تبدیل میشود.