در عکس نوشته های بغض شبانه غمگین شما کاربران عزیز سایت عکس نوشته می توانید سری جدید از عکس نوشته عاشقانه بغض شبانه را همراه با متن مشاهده کنید و …
عکس نوشته های بغض شبانه غمگین
من خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام
تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام
عکس نوشته خوابم میبره با صدات
لحظههايم را به دیدارت که زیبا میکنم،،،
عشق را در رنگ چشمان تو پیدا میکنم
یک نگاهت می برد دل را به اوج آسمان
من به عشق پاک چشمانت دل آرا میکنم
تکیهگاهم شانهات شد در زمان بی کسی
گر نمانی با دلم احساس إغما میکنم
آسمانم نور باران می شود با عشق تو
روح زار و خستهام را با تو إحیا میکنم
عکس نوشته کاش منم اینجوری بودم
شب به شب در حسرت دیدار رویت نازنین
همدمم ماهست ، چشمانی که دریا میکنم
مهربانا ! بیوفایی میکنی با دل ، چرا ؟!!
من که در راهت همیشه عشق اهدا میکنم
تا بیایی در کنارم ، مرغ عشقی می شوم
بر لبت گلبوسهای از دل شکوفا میکنم
روز و شبهایم همه در حسرت آغوش توست
این گمان هرگز نکن ، از عشق پروا میکنم
عکس نوشته قلبم میره
هی چنگ می زد ، چنگ می زد ، چنگ می زد
چنگیز چشمانش که دم از جنگ می زد
می آمد و سرسبزی ام را سرخ می کرد
با خون من لب های خود را رنگ می زد
یک آسمان آیینه با خود داشت اما
بر عکس آن آیینه ها نیرنگ می زد
عکس نوشته تمام قلب من تو هستی
آهسته آهسته قدم می ریخت در شهر
دل – شیشه های عابران را سنگ می زد
با این که نام از شهر ” عشق – آباد ” هم داشت
در عشق بازی ها کمیتش لنگ می زد
ای کاش ! دست از دشمنی می شست ، ای کاش !
دستی به من می داد و قید جنگ می زد
عکس نوشته لذت واقعی
اگر قرار باشد خوبی ما
وابسته به رفتار دیگران باشد
این دیگر خوبی نیست
بلکه معامله است….
میشود پروانه بود و به هرگلی نشست
اما بهتر است مهربون بود
و به هردلی نشست….
عکس نوشته شب هلاکم میکند
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد
اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمندتر است
از یک درخت هزاران چوب کبریت تولید میشود
اما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت برای سوزاندن هزاران درخت کافیست
عکس نوشته واسه دوست داشتن تو من یه پای ثابتم
روزی کشاورزي يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد.
پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد.
روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش.
در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد…
وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت!
بهتر است ببخشيم و بگذريم…
عکس نوشته بعضی از پسرا
کوچک که بودم کشتی هایم که غرق می شد …
سریع برگی از دفتر مشقم میکندم و دوباره یکی عین آن را می ساختم !
حالا ولی روزهاست که کشتی هایم غرق شده…
و تنها در حسرت آنم که چرا دیگر دفتر مشقی ندارم ؟!
عکس نوشته گونه ام را نه لبم را ببوس
خانم جوانی در سالن فرودگاه منتظر نوبت پروازش بود.
از آن جايی كه بايد ساعات بسياری را در انتظار می ماند، كتابی خريد. البته بستهای كلوچه هم با خود آورده بود.
او روی صندلی دستهداری در قسمت ويژه فرودگاه نشست تا در آرامش استراحت و مطالعه كند.
در كنار او بستهای كلوچه بود، مردی نيز نشسته بود كه مجلهاش را باز كرد و مشغول خواندن شد.
وقتی او اولين كلوچهاش را برداشت، مرد نيز يك كلوچه برداشت.
در اين هنگام احساس خشمی به او دست داد، اما هيچ چيز نگفت. فقط با خود فكر كرد: “عجب رويی داره! اگر امروز از روی دنده چپ بلند شده بودم چنان نشانش می دادم كه ديگه همچين جراتی به خودش نده!”
هر بار كه او كلوچهای بر می داشت مرد نيز با كلوچهای ديگر از خود پذيرايی ميكرد. اين عمل او را عصبانی تر می كرد، اما نمی خواست از خود واكنشی نشان دهد.
وقتی كه فقط يك كلوچه باقی مانده بود، با خود فكر كرد: “حالا اين مردك چه خواهد كرد؟”
سپس، مرد آخرين كلوچه را نصف كرد و نيمه آن را به او داد.
“بله؟! ديگه خيلی رويش را زياد كرده بود.”
تحمل او هم به سر آمده بود.
بنابراين، كيف و كتابش را برداشت و به سمت سالن رفت.
وقتي كه در صندلی هواپيما قرار گرفت، در كيفش را باز كرد تا عينكش را بردارد، و در نهايت تعجب ديد كه بسته كلوچهاش، دست نخورده، آن جاست.
تازه يادش آمد كه اصلا بسته كلوچهاش را از كيفش درنياورده بود.
خيلی از خودش خجالت كشيد!! متوجه شد كه كار زشت در واقع از جانب خود او سر زده است.
مرد بسته كلوچهاش را بدون آن كه خشمگين، عصبانی يا ديوانه شود با او تقسيم كرده بود…
عکس نوشته بی هوا بوسیدمش
زمانی کرزوس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی…
کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود ؟
کرزوس عددی را با معیار آن زمان گفت. کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد…
سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کرزوس انتظار داشت بسیار بیشتر بود…
کوروش رو به کرزوس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست …
عکس نوشته خاطرات غم انگیز
آن هايى تا محبت مى بينند، مى روند
كه ريشه نداشته باشند…
وگرنه شما كدام درختى را ديده ايد
كه باغبانش را ترك كند؟؟
عکس نوشته تنها کسی که لبخندم را میخواست عکاس بود
کاش به جای این همه باشگاه زیبایی اندام
یه باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم
مشکل امروز ما اندام ها نیستن ، افکارها هستن !
عکس نوشته قرار بود تکیه گاه باشی
مست رود نگار من
در بر و در کنار من
هیچ مگو که یار من
باکرمست و با وفا
می گریم و می خندم ، دیوانه چنین باید
می سوزم ومی سازم ، پروانه چنین باید
می كوبم و می رقصم و می نالم و می خوانم
در بزم جهان ، شور مستانه چنین باید
من این همه شیدایی ، دارم ز لب جامی
در دست تو ای ساقی ، پیمانه چنین باید
خَلقم زپی افتادند ، تا مست بگیرَندَم
در صحبت بی عقلان ، فرزانه چنین باید
یك سو بَردم عارف ، یك سو كِشدم عامی
بازیچه ی هر دستی ، طفلانه چنین باید
موی تو و تسبیح شیخم ، بِدَر از ره برد
یا دام چنان باید ، یا دانه چُنین باید
بر تُربت من جانا مَستی كنُ ودست افشان
خندیدن بر دنیا ، رندانه چنین باید