در عکس نوشته سریال ممنوعه همراه دیالوگ ها شما کاربران عزیز می توانید عکس نوشته سریال ممنوعه را همراه با متن دیالوگ ها مشاهده کنید و …
عکس نوشته سریال ممنوعه همراه دیالوگ ها
درد بی درمان شنیدی !؟
حال من یعنی همین …!
بی تو بودن،
درد دارد
می زند من را زمین …!
هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار کردید و بعدها به این نتیجه رسیدید کوچکترین ارزشی برای عشق شما قائل نبودند،ذره ای افسوس نخورید.
شما آن چیزی که باید به زندگی ببخشید ،بخشیدید و چه چیزی زیباتر از عشق…
عشق تماما انرژیست و در کائنات ماندگار خواهد بود
و در نهایت هر رنج دوست داشتن یک صیقلی ست بر روح!
با هر تمرین دوست داشتن روح زلال تر می شود و بخشیدن سهل تر، و فراموش کردن ساده تر…
و هر بار بیشتر می آموزیم که دوست داشته باشیم بی دلیل و این یعنی رسیدن به آرامش بی انتها…
زندگی تان سرشار از آرامش…
روزی
جایی
دقیقهای
خودت را باز خواهی یافت و آن وقت
یا لبخند خواهی زد
یا اشک خواهی ریخت…
سراغ دوستای قدیمی رو نباید هیچ وقت گرفت،
بهتره که همون خاطرهی محوی که آدم ازشون داره براش باقی بمونه،
تا اینکه غریبهای که دیگه نمیشناسیش، اون خاطرات خوب رو هم از بین ببره،
بعضی چیزا بهتره توی گذشته واسه همیشه باقی بمونن
ما یاد گرفته ایم که از خدا بترسیم
یاد گرفته ایم که از هر چیزی بترسیم
کل زندگی ما سرشار از ترس و اضطراب و بزدلی است،
ترس از دوزخ، ترس از عذاب، ترس از خدا…
مى آموزیم كه
ما خوب و شریفیم چون می ترسیم !
اما واقعا فضیلتی كه اینگونه
تنها بر ترس استوار است؛ ارزش محسوب میشود؟
بچه ها را از خدا نترسانید…
چون انسانها اگر از چیزی بترسند
نمی توانند آن را دوست داشته باشند..
از دوری خدا باید بترسیم
نه از خود خدا…
اوشو
حرف های هست اما
اما برای نگفتن .
و سرمایه ی هر دلی حرف های ست که برای نگفتن دارد.
دکتر شریعتی
تنهاییم را با تو قسمت می کنم، سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غمآنقدر دارمکه میخواهم تمام فصل هارا
بر سفره رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوای من بر من مگیر این خودستایی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آئینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مرده گانم همدمی نیست

همواره چون من نه ، فقط یک لحظه خوب من بیاندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
در دستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگر چه
اینک به گوش انتظارم، جز صدای مبهمی نیست

تو را
از افسانه ها آموخته ام
از کتابها
از عاشقانه ترین شعرها
من
بیش از آنکه دوستت بدارم
تو را
بلدم
من
تو را
آموخته ام….

از تـــو
چیز زیادی نمی خواهم
دستم را که بگیری
گرم می شوم .
لبخند که بزنی
دنیا شیرین می شود
آن قدر که این فنجان قهوه
زیر باران فجایع
بچسبد
ماه پا به فالم بگذارد
و ستارگان
دیـگر
خاری به چشم شب هایم نباشند … !

بزرگی می گوید موفقیـت نتیجه سه عبـارت است:
تجربه دیروز
استفاده امروز
امید به فردا
ولی اغلب ما با سه عبارت زندگی میڪنیم:
حسرت دیروز
اتلاف امروز
ترس از فردا

در لحظاتی که احساسی منفی داریم
وقایع و انسانهای منفی را به خود جذب میکنیم
و در زمانهایی که حسی مثبت و شادمانه در ما برپاست
در حال جذب چیزهای خوب و مطلوب به زندگی خود هستیم
امروز روز دیگریست
آنقدر مشغول دوست داشتن زندگی باش
که فرصتی برای نفرت نداشته باشی