عکس نوشته تنهایی و دلگیری
در عکس نوشته تنهایی و دلگیری شما می توانید عکس نوشته های جدید تنهایی و دلگیری با فونت خاص را با کیفیت عالی مشاهده کنید.
عکس نوشته تنهایی و دلگیری
عکس نوشته تنهایی و دلگیری نام مجموعه ای جدید از عکس نوشته های دپ رسانه عکس نوشته می باشد
که شامل 137 عکس نوشته با مظمون جدایی و تنهایی بوده ، و متن های زیبای در باب تنهایی و دل گیر بودن مزین این مقاله زیبا می باشد.
گرفتهاند و غریباند خانهها با هم
مخالفاند تمام نشانهها با هم
در این سکوت هماهنگ گوییا ناگاه
رسیدهاند به پایان ترانهها با هم
غروب میشود آرام تا که برگردند
کلاغهای غزلخوان به لانهها با هم
عکس نوشته تنهایی و دلگیری فانتری
خوشا که با تو دمی بگذریم و بگذاریم
پیاده سر به سر عاشقانهها با هم
دو شعله پیش هم افتادهایم و در سُخَنیم
چه میکنند زبانها، زبانهها با هم
یکی شدند دو همسایه – عشق معجزه کرد –
همین که گرم گرفتند شانهها با هم
مرا به دوری خود میکُشی و میگذری
بدان خیال که خون منت به گردن نیست؟
عکس نوشته تنهایی سیاه و سفید
میان همهمه ها ناگهان… توقف کرد
برای چند دقیقه زمان توقف کرد…
سکوت گنگ و بلندی میان ما رخ داد
وَ ابر و باد و مه و آسمان توقف کرد
نگاه ساده ی او هم هنوز دل می بُرد
به یک نگاهش قلبِ جهان توقف کرد
درست لحظه ی لبخند او خودم دیدم
شکوفه باز شد و باغبان توقف کرد…
برای اینکه نگریم، بلند شد برود
دلم صدا زد و گفتش بمان… توقف کرد!
چه خاطراتِ قشنگی مرور شد… یک آن
صدای گم گم قلبم چنان توقف کرد،
من آمدم بِ بگویم هنووز “عاشِ شِ قت…”
نگاه کردم و دیدم زبان… توقف کرد
نفس نفس زد و انگار یادش آمده بود
نفس نفس زدم و قلبمان توقف کرد…
میان همهمه ها ناگهان… کسی آمد…
میان همهمه ها داستان… توقف کرد…
عکس نوشته تنهایی عاشقانه
لرزیده از محبت تو بند بند من
دستم نمی رسد به تو بالا بلند من
می رفت تیر عشق من آن سوی مرزها
افتاده بود اگر دل تو در کمند من
همچون زبان مادری ام، عطر تو پر است
در کوچه های بلخ و هرات و خجند من
تنها برای اینکه نسوزی در آتشم
خاموش شد لب سبلان و سهند من
با گریه های خویش فقط همچو ابرها
وا داشتم تمام جهان را به خنده، من
چون برگ، زیر پای تو افتاده گوش کن!
هنگام رد شدن به دل دردمند من
تقدیر من رها چو نخ بادبادکی
در دست توست دلبر مشکل پسند من!
عکس نوشته تنهایی دلتنگی خاص
هرچه ای بانو دل من ساده است
زیرکی های تو فوق العاده است
زیر بازوهای تردم را بگیر
عشق امشب کار دستم داده است
عشق تا خواهی نخواهی های ما
مثل سیبی اتفاق افتاده است
هرچه تا امروز دیدی پیچ بود
هرچه از فردا ببینی جاده است
هرچه از غم نابلد بودم رفیق
منحنی های تو یادم داده است
منحنی ها راست می گفتند راست
عشق هذیان های یک آزاده است
گاه یک بادا مبادای بزرگ
گاه داغی بر سر سجاده است
سیب یک شوخی ست با آدم بله
یک گناه پیش پا افتاده است
این صدا سوت قطار قسمت است
یا که نه خط روی خط افتاده است
بیش از این پشت هم اندازی نکن
دل برای باختن آماده است
عکس نوشته تنهایی دپ
من کیستم؟ من کیستم؟ مردی هراسان از خودم
هر لحظه بر میخیزم از خوابی پریشان، از خودم
در بینشانیهای خود دنبال «من» بودم ولی
بیپرسه دور افتادهام چندین خیابان از خودم
تا چشم میبندم جهان در سایه پنهان میشود
موجی وزید از هرچه هیچ، آب از سر دریا گذشت
بگذار من هم بگذرم اینگونه آسان از خودم
من چشمپوشی میکنم اینگونه آسان از خودم
من چشمپوشی میکنم اینگونه آسان از تو و
از دردهای سادهٔ پیدا و پنهان از خودم
آهو تویی، صحرا منم، اما دلم آرام نیست
گاهی گریزان از تو و گاهی گریزان از خودم
عکس نوشته تنهایی سوزناک
آهی فرو میریزم از پسلرزههای عکس نوشته تنهایی پلکهات
میسازم از هر ناگهان، یک نام ویران از خودم
من خواب دیدم آسمان دارد زمینم میزند
یک دودمان برخاستم افتان و خیزان از خودم
عمری من بد کیش را تا حیرت آیینهای
آوردم و هی ساختم یک نامسلمان از خودم
دیگر مپرس از من نشان، در بینشانیها گمم
دیگر نمیدانم جز این، چندین و چندان از خودم
بارانم و میخواستم در ناله پیدایم کنی
ردّی اگر نگذاشتم در این بیابان از خودم
عمری نفس فرسودهام در زیر بار زندگی
عکس نوشته تنهایی رمانتیک
با مرگ میگیرم ولی یک روز تاوان از خودم
باید مرا راهی کنی با آیههای اشک خود
یک روز باید بگذرم از زیر قرآن، از خودم
من دور خواهم شد شبی، از بغض سرد ایستگاه
یک نرمه باران از تو و چندین زمستان از خودم
کو صدای روشنت تا جان خاموشم بجنبد
روشنی در کلبهٔ قلب فراموشم بجنبد
ماندهام رودی تهی، بیهیچ جریان زلالی
کو تنی از آب تا قدری در آغوشم بجنبد
تک درختی خستهام، جاری شو بر من چون نسیمی
عکس نوشته تنهایی تایپوگرافی
بلکه در دست نوازشها سر و گوشم بجنبد
گیسوانت را بیاور، پیشتر از بوسهٔ مرگ
پیش از آنکه مار و عقرب بر سر دوشم بجنبد
شاید آری غفلت من بشکند با بودن تو
ماهیای مثل تو چون در برکهٔ هوشم بجنبد
دوستت دارم و دارایی من جز این نیست
جز نگاه تو به درد دل من تسکین نیست
عشق، با بار غمش میرسد اما چه غم است؟
با تو باریست که بر شانۀ من سنگین نیست
تا نگاهم به تو افتاد، بریدم از غیر
عکس نوشته تنهایی در سکوت
عشق نوریست که در دیدۀ عکس نوشته تنهایی دنیابین نیست
دفتر شعر مرا هر که ورق زد فهمید
صفحهای نیست که با نام تو عطرآگین نیست
لحظۀ وصل اگر جان بدهم خوشحالم
رود، از مردن و دریا شدنش غمگین نیست
مینشینم کنار تنهایی، مینشانم کنار خود غم را
تو فراموش کردهای دیگر، من دلواپس دمادم را
تو بهشتیترین و من حوا، نه گناه کمی نبود این عشق
و خدا که فقط تماشا کرد، سجدهام بر غرور آدم را
بی تو «از دست میروم»ها را باید از عاشقانهها خط زد
وقتی حتی کسی نمیخواند من و این واژههای در هم را
گلههای زمینیام کم نیست، اینکه مانده به پای چشمانم
بغض تلخی که در گلویم ریخت، حسرت لحظههای با هم را
شاید این بار آخری باشد که بخواهم بگویم از عشقت
دفترم را کنار بگذارم و تماشا کنم فقط غم را
میسوزم از فراقت، با دیدگان تر، من
هم آبم و هم آتش، دریای شعلهور، من
بر دوشم این امانت، تاوان ناسپاسیست
عمری سوار بودم، بر گردۀ پدر، من
عکس نوشته تنهایی حالا که نیستی
بر بند بند نایام، بند است و بینوایی
زندانی است انگار، مسعود سعد در من
چشم انتظاری من، شب را سیاهتر کرد
از بس ستاره چیدم، از شام تا سحر، من
سهم من و تو از عشق، زیبا و عادلانه است
یک مشت استخوان تو،
یک مشت بال و پر، من…
دوگام مانده به هم، سيبی از هوا افتاد
چه اتفاق قشنگی ميان ما افتاد
دو گام مانده به هم، لحظهها طلايی شد
فضا پر از هيجانهای آشنايی شد
نه حزن ماند و نه حسرت، نه قيل و قال و نه غم
سکوت بود و تماشا، دو گام مانده به هم
زمين پر آينه شد، زير گام ما دو نفر
فضا شلوغ شد از ازدحام ما دو نفر
نگاه ما دو نفر، در هجوم هم گم شد
دو گام مانده به هم، ناگهان قدم گم شد
عکس نوشته تنهایی و دلتنگ دیدار
دو گام مانده به هم اصل عاشقی اين است
رسيدن و نرسيدن، چقدر شيرين است
حکايت از شب سردیست،عکس نوشته تنهایی خسته در باران
من و تو بیخبر از هم، نشسته در باران
که ناگهان شب من، غرق حس و حال تو شد
فضای خانه سراسر پر از خيال تو شد
عجيب آنکه تو هم، مثل من شدی آن شب
دچار حس خيالیشدن شدی آن شب
به کوچه خواند صدای خوش اميد، مرا
تو را به کوچه کشيد، آنچه میکشيد مرا
قدم زدم شب آيينه را محل به محل
ورق زدم دل ديوانه را غزل به غزل
برای هديهٔ چشمانمان به يکديگر
نيافتم غزلی از سکوت زيباتر
من و تو شيفتهٔ هم، دو آشنا در راه
شبيه ليلی و مجنون قصهها در راه
به يک محله رسيديم بوی ناز آمد
دلم دو کوچه جلوتر به دلگیری پيشواز آمد
به پيچ کوچه رسيديم شب، بهاری شد
نگاهمان به هم افتاد، عشق جاری شد
نگاهها پر ناگفتههای کهنه ولی
سکوت بود و فقط رفت و آمد غزلی:
عکس نوشته تنهایی مطلق
دو گام مانده به هم، عمر جاودان بودم
که در حضور تو بالاتر از زمان بودم
به سرنوشت غريبم خوش آمدی امروز
در انتظار تو رنجور ساليان بودم
شبيه ماهی تنهای کوچک سهراب
اسير آبی دريای بیکران بودم
دلم لبالب خون بود و خندهام بر لب
چنين به چشم میآمد ولی چنان بودم
از آن غروب در آن سايهباغ يادت هست
که رفته تا ته تصنيفی از بنان بودم؟
تو گرم چايی خود بودی و لبم میگفت
که کاشکی لب خوشبخت استکان بودم
چقدر بیتو در اين کوچه سرزنش ديدم
چقدر با همهٔ کوچه مهربان بودم
اگر بدون تو بلبلزبانیام دلگیری گل کرد
عکس نوشته تنهایی و درد
وگر به خاطر برگی ترانهخوان بودم
کنار فرصت تهمينهای اگر رستم
وگر بدون تو در کار هفتخوان بودم
همان حکايت رد گمکنیست قصهٔ من
مرا ببخش اگر محو ديگران بودم
به ياد چشم سياه ستارهريز تو بود
اگر مسافر شبهای آسمان بودم
چنين که بی همگان با تو روبرو شدهام
مرا ببخش اگر انتقامجو شدهام
اگرچه لذت بخشش عکس نوشته تنهایی هزار چندين است
برای بوسه فقط انتقام شيرين است
تو میبری تب سردی که روی بال من است
من از تو میبرم آن بوسهها که مال من است
کدام ما دو نفر شادمانتريم از هم
در اين قمار که ما هر دو میبريم از هم
اگر به قهر، کنار رخ تو مات شويم
وگر به لطف تو مهمان گونههات شويم
هميشه منطق لبهای عاشقان اين است
که بوسههای تو بر هر دو گونه شيرين است
عکس نوشته تنهایی تو که نیستی
دو گام مانده به هم، سيبی از هوا افتاد
چه اتفاق عجيبی ميان ما افتاد
درست روی سر ما، فضا شرابی شد
سمند دختر خورشيد، آفتابی شد
چهارچوب در خانههای دِه گل کرد
که از بهار نفسهای عکس نوشته تنهایی ما تناول کرد
هنوز دهکده مست از خم لبالب ماست
دو گام مانده به هم، ماجرای هر شب ماست
تا که چشمت مثل موجی مسخ از من میگذشت
جای خون انگار از رگهایم آهن میگذشت
میگذشتی از سرم گویی که از روی کویر
با غروری سر به مهر ابری سترون میگذشت
یا که عزراییل با مردان خود با ساز و برگ
عکس نوشته تنهایی و دوری
از میان نقب رازآلود معدن میگذشت
قطعهقطعه میشدم هر لحظه مثل جملهای
که مردد از لبان مردی الکن میگذشت
ساحران ایمان میآوردند موسی را اگر
ماه نو از کوچهها در روز روشن میگذشت
شوق انگشتان من در لای گیسوهای تو
باد آتش بود و از گیسوی خرمن میگذشت
کلبهای در سینهٔ کوهم کسی باور نکرد
حجم آواری که بر من وقت بهمن میگذشت
چگونه در خیابانهای تهران زنده میمانم؟
مرا در خانه قلبی هست… با آن زنده میمانم
مرا در گوشهٔ این شهر آرام و قراری هست
که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده میمانم
هوای دیگری دارم…عکس نوشته تنهایی نفسهای من اینجا نیست
اگر با دود و دم در این خیابان زنده میمانم
شرابی خانگی دائم رگم را گرم میدارد
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده میمانم
بدون عشق بیدینم، بدون عشق میمیرم
بدینسان زندگی کردم، بدینسان زنده میمانم
عکس نوشته تنهایی