بیوهای عاشقانه از برترین اشعار فارسی: کلمات ناب برای حس و حال شما
اگر به دنبال بیوهای عاشقانه و تأثیرگذار برای شبکههای اجتماعی خود هستید، این مجموعه از اشعار کوتاه و دلنشین از شاعران بزرگ فارسی را از دست ندهید. این اشعار، حس و حال شما را به زیباترین شکل ممکن منتقل میکنند.
بیوهای عاشقانه و رمانتیک
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو…مولانا
باغت آباد است حق داری که چادر سر کنی!
سیب صورت، چشم خرما، گونه حلوا، لب انار…
گر به لبهای تو ای دوست، لبانم برسدمن به شکرانهی این وصل دهم جانم رامحمد عزیزی
من فقط با وصف زیبایی تو شاعر شدم
پیش چشمت اسم شاعر لایقم هرچند نیست
کم نشو، دور نشو، بی تو جهانم خالیست…
عطر من شاید از پیراهن تو بپرد اما…
خیال تو از سر من هرگز…
حافظ صبور باش که در راه عاشقیهر کس که جان نداد به جانان نمیرسد
ای صبا گر بگذری بر کوی مهرافشان دوست
یار ما را گو سلامی، دل همیشه یاد اوست
آفرین بر دل نرم تو، که از بهر ثوابکشته غمزه خود را به نماز آمدهای!
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارمهواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
از من گریزانی ولی
نگاهم می کنی و نگاهت می کنم
سخت است این دروغ که
نگویم چقدر دوستت دارم
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهندکافر عشق بود گر نشود باده پرست
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشقثبت است بر جریده عالم دوام ما
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
عشق دردانهست و من غواص و دریا میکدهسر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
عاشقی مقدور هر عیاش نیستغم کشیدن صنعت نقاش نیست
بیادنیا نمیارزدبه این پرهیز و این دوریفروغ فرخزاد
وَر هیچ نباشدچو تُو هستی هَمه هست…!سعدی
بیوهای شعر زیبا و پرمعنا
نکند فکر کنی در دلِ من یادِ تو نیستگوش کن !نبضِ دلم زمزمهاش با تو یکیستمولانا
تو گر گناه من شوی توبه نمیکنم ز تو
عذابست این جهان بی تو
مبادا یک زمان بی تو
گره گشایی دلهاست کار خنده تو…
از دیده برون مَشو که نوریوز سینه جدا مَشو که جانی🌼
با آن که رفتهای و مَرا بُردهای ز یاد
میخواهَمَت هنوز و به جان دوست دارمَت
هرگز دلم ز کوی تو جای دگر نرفتیک دم خیال روی توام از نظر نرفتعبید زاکانی
خیال در همه عالم برفت و باز آمد
که از حضور تو خوش تر ندید جایی را
سعدی
هر کسی عشق را با زبانی بیان می کند،و من و تو فقط با عطر آغوش هم…
و عشقپزشک حاذقی است!که نسخهی تمام دردهایم رالابلای موهای تو پیچید …مهرداد حق محمدی
راحت جانم توئی ای جان و ای جانان من…
بارها پرسیدهای
از نحوهی دل دادنم
چشم تو در چشم من
دیگر نمیدانم چه شد
هنوز عشقِ توامید بخشِ جانِ من است …هوشنگ ابتهاج
گر بَرکَنَم دل از تو و بردارم از تو مِهر
آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا بَرم؟
هر کسی رفت از این دل به جهنم اما…تو نباید بروی از دل من می فهمی؟
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
حمید مصدق
اشارهای، نظری
یا کرشمهای با تو
به شوق روی تو
با سر دویدنش با من
اشک در چشمان من طوفان غم دارد به دل
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز دل
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشمشرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
کسی چه میداندمن امروز چند بار فرو ریختمچند بار دلتنگ شدماز دیدن کسی کهفقط پیراهنش شبیه تو بود
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظهدیوانهترین حس دنیاست
اندر دل بیوفا غم و ماتم بادآن را که وفا نیست ز عالم کم باددیدی که مرا هیچکسی یاد نکردجز غم که هزار آفرین بر غم باد
بیوهای غمگین عاشقانه
لطفا این شعر راآهسته بخوانیدرویِ سطرِ آخرِ گریههاشخواب رفته است شاعررضا کاظمی
گاهی مسیر جاده به بن بست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی غریبهای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود
مانند غریقی که پر از وحشت آب استمیگردم و دستم پی یک تکه طناب استدلتنگی و تنهایی و اندوه و صبوریاین عاقبت تیره یک عاشق ناب است
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی داردبال وقتی قفس پرزدن چلچلههاست
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود… آه… به اصرار خودت
دل نکن از من، گناه دارموفاداری را من به تو یاد دادمنرو که خاطرات زیادی هستکه با تو در این کوچهها دارم
و این است تمام آنچه از تو باقی مانده
گرد و خاکی روی تمام وسایل
یک دفترچه خاطرات کهنه
و زنی که از سقف آویزان مانده
بگو از کدام جاده گذشتهایکه هرجا نگاه می کنمردی از پاییز بر آن ماندهبگو رد قدمهایت کجا رفتندحالا که جا پای جایشان می گذارم؟
غم تو در دل من
مثل هر صبح جوانه می زد
به شب نرسیده این دل
در غم تو
در جای خالی تو
همه چیز را پس می زد
تو را مثل قانون…کسی رعایت نمی کند؛چرا غمگینی دلم ؟تو را برای شکستن سرشته اند …!
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی به غیر محبت روا نبود
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم، که میترسمبه جانت چشم زخم آید چو میگویند تحسینم
همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست
چــه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
نترسم که با دیگران خو کنیتو با من چه کردی که با او کنی
شعر کوتاه برای بیو
عشق حراج میکنی، قلب اجاره میدهینرخ خریدنت مرا خانه به دوش می کند
گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت
کس بی تو خوش نباشد رو قصه ی دگر کن
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان راتو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را چه کنم
وَر هیچ نباشدچو تُو هستی هَمه هست…!!
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب، بهتر از تمام شعرهای ناب
تو بدون من مرا کم داریمن ولی بی تو جهانم خالیست
آنکه رخسار تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
چشم تو نه یاقوت و عقیق و نه زمردفیروزترین معدن الماس جهان است
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه
با خبر باش که من غرق گناهم همه عمر
خیال روی تو در هر طریق همره ماستنسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل بدست کمان ابرویست کافر کیش