عکس پروفایل روبیکا خفن دخترونه
در عکس پروفایل روبیکا خفن دخترونه شما می توانید سری جدید از عکس خفن پروفایل برای شبکه روبیکا را با کیفیت عالی مشاهده کنید.
عکس پروفایل روبیکا خفن دخترونه
ای توبهام شکسته از تو کجا گریزم؟
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم؟
ای نور هر دو دیده بیتو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم
ای شش جهت ز نورت چون آینهست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم
دل بود از تو خسته، جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم
گر بندم این بصر را ور بُسکلم نظر را
از دل نهای گسسته از تو کجا گریزم
مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب
به خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشب
مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا
نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب
ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا
بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب
شدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابی
کشیدم محنت صد ساله هجر از دوش تا امشب
شب هجر است و دارم بر فلک دست دعا اما
به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب
چو فردا همچو امروز او ز من بیگانه خواهد شد
گرفتم همچو دیشب گشت با من آشنا امشب
ندارم طاقت هجران چو شب های دگر هاتف
چه یار از من شود دور و چه جان از تن جدا امشب
تو زیبایی ولو با اشک، اما گریه را بس کن
تو گلبرگی و میگیرد دلم از شبنمت حتی…
در دیده به جای خواب آبست مرا
زیرا که به دیدنت شتابست مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خوابست مرا؟
چراغ خانه روشن میشود از برق چشمانش
نمک نه! عشق بود از روزِ اول در نمکدانش
نگاهم کرد و شرم از چشمهای تیرهاش بارید
مرا بوسید تا کامل شود با عشق ایمانش
نگفتم دوستش دارم، درون سینهام حرفیست
ولی این رازِ در گنجینه دشوار است کتمانش
تمام مردم این شهر با او میشناسندم
که او شیراز پرشور است و من دروازه قرآنش
من از شرمی که دارم صورتم مثل لبم سرخ است
همیشه میگذارم بوسهها را روی فنجانش
اگرچه جان نا آرامم از کوخ است او از من
حفاظت میکند گویا که از کاخی نگهبانش
برای روزهای سردِ بی هم بعد از این باید
بکارم دستهای خستهام را در گریبانش
اگر رنجیست دلچسب است! رنجِ مهربانش را
به جانم میخرم، عشق است و اندوهِ فراوانش
جان خوش است، اما نمیخواهم که: جان گویم تو را
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم تو را
من چه گویم که آنچنان باشد که حد حسن توست؟
هم تو خود فرما که: چونی، تا چنان گویم تو را
جان من، با آن که خاص از بهر کشتن آمدی
ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم تو را
تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش
از تو بینم جور و با خود مهربان گویم تو را
بس که میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم تو را
قصه دشوار خود پیش تو گفتن مشکل است
مشکلی دارم، نمیدانم چه سان گویم تو را؟
هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی
جای آن دارد که: رسوای جهان گویم تو را
بر زخم هجر ما نمك چشمهای تو
تنها نسیم، قاصدك چشمهای تو
تقصیر كیست اینكه من اینگونه بی دلم
چرخ زمانه یا فلك چشمهای تو؟
غم، بی كسی و اینكه مرا ترك كردهای
یعنی تمام ماترك چشمهای تو
من كوچكم، بزرگ خودم را گرفتهام
شاید نیفتم از الك چشمهای تو
سرباز و شاه و بیبی و شیطان، چهكارهاند
روی دلم نشسته، تك چشمهای تو
من غرق اضطراب و تو از غیب با خبر
حتی نمیگزید كك چشمهای تو
گفتی به خیمهگاه خدا میتوان رسید
آری، چگونه؟ با كمك چشمهای تو