عکس نوشته شهید محسن حججی برای پروفایل
در عکس نوشته شهید محسن حججی برای پروفایل شما همراهان عزیز سایت عکس نوشته می توانید سری جدید از عکس نوشته های مناسبتی شهادت شهید محسسن حجی را با طرح و متن های زیبا مشاهده کنید.
عکس نوشته شهید محسن حججی برای پروفایل
شهید محسن حججی در خودم گُم شده بودم، تو صدایم کردی
عاشقم کردی و کُشتی و رهایم کردی
عشق پیش از تو فقط دلهرهای زیبا بود
حسِ بیداری اگر بود، ولی رٶیا بود
در هوایِ تو نفس تنگ شود، باکی نیست
آسمان گرچه زمینگیر شود؛ خاکی نیست
زهر در جام بریزی، به عطش مینوشم
جامهای را که به آتش بکشی، میپوشم
آنکه در راهِ تو رفتهست، کجا برگشته؟
عاشقی کرده اگر با تو، چرا برگشته؟
چشمِ تو بادهترین جامِ حلالیست که هست
درمقامی که همان حالِ محالیست که هست
پَرِ من سوخت کنارِ تو و پرواز شدم
عجز بودم، تو مرا کُشتی و اعجاز شدم
گفتنی نیست فنایی که سرآغازِ بقاست
دیدنی هست بقایی که سرانجام
فناست
دکتر افشین یدالهی
در جهانی یخی پیاده شدم
که مسافر در آن زمین میخورد
بعدِ هر مرحله شکسته شدن
ریلِ بیمقصدی مرا میبرد
پدرم آه ، مادر آیینه
عشق در من تبلور غم بود
سرخی گونه از سعادت نیست
سیلی روزگار محکم بود
در میان تمام دخترکان
من نهال تکیدهای بودم
گریه در من همیشه جریان داشت
قایقِ آبدیدهای بودم
خالهبازیّ من تفاوت داشت
در سرم رقص بادبادک بود
آسمان ، دامنی پر از پولک
ابرها بالش عروسک بود
پابهپای ” پِرین ” سفر کردم
رازدار “جودی اَبوت ” بودم
“دکتر اِرنست ” قهرمانم بود
با خیال ” کوزِت ” نیاسودم
در عبور از مسیر مبهم عمر
قلمم داشت معتبر میشد
در وجودم جوانه میزد شعر
هر چه سنّم بزرگتر میشد
بعد از آن … سرنوشتِ بیاحساس
از نگاهم تبِ دلم را خواند
زندگی ، روح ناشکیبم را
سمتِ بیراههی سکوت کشاند
ناگهان از کدام قصه و شعر
آمدی در جهان خاموشم
در زمانی که باورم شده بود
عشق دیگر شده فراموشم
بید مجنون سربهزیرم که …
میوزی تا مرا برقصانی
شعلهور میشوی در اشعارم
تاروپود مرا بسوزانی
این عجب اتفاق زیباییست !
عطر من را گرفته تنپوشت
آنقَدَر پای عشق می مانم
تا بمیرم میان آغوشت
از دور دست آنچه نباید فرو بریز
در برزخ نشاید و شاید فرو بریز
ای مژدهی همیشهی میآیدِ یقین
باران بدون تو نمیآید؛ فرو بریز
بر شانهی تناور دیوارهای شهر
چون زلف کوچههای مُجعّد فرو بریز
باران شتاب کن که بیابان ترکترک
یک لب بر این وسیع مجرد فرو بریز
ای بغض بیملاحظهی خطخطی شده
با گریههای هر شبه ممتد فرو بریز
رخشنده رخ ستارهی با ماه همسفر
در ذهن این سیاهِ مردّد فرو بریز
بالا گرفته شورش این موج شورشی
جزرِ/ جذرِ بلند!!!!!! امشبه بر مَدّ فرو بریز
سرخوشهی سرآمدِ سرمستیِ سحر
صبرِ سکوتِ صبح سرآمد ؛ فرو بریز
خوابم که چپ نبود_ قناری طلوع کرد-
_ خورشید روی پنجره رج زد _ فرو بریز_
نقل تگرگ و توت به شاباشی غزل
شیرینِ تر _ که بغض گشاید_ فرو بریز
چشم نیاز و دست نیاز و لب / دل نیاز
این “جانِ تشنه لب” به لب آمد فرو بریز
بی روی داد/ رویداد لحظه به لحظه نفس تلف
ای رویداد / ای روی داد! صبح که سرزد فرو بریز
بی حد ببار حسرت دیرینهی بزرگ
بر گسترای حیرت بی حد فرو بریز
عصیان آذرخش، کمانگیر ناگهان
ای کفر عاصیانهی مرتد فرو بریز
براین شرور شورشی شرّ ، شرار را
یکیک نه بی دریغ که صدصد فروبریز
شعر بلیغ ،شُرشُرِ شَطِّ شکن شکن
یکریز پشت قافیهی سدّ فرو بریز