عکس رهبر برای پروفایل
در عکس رهبر برای پروفایل شما همراهان عزیز عکس نوشته می توانید سری جدید از عکس های پروفایلی زیبا از امام خامنه ای رهبر ایران را با کیفیت عالی مشاهده کنید.
عکس رهبر برای پروفایل
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشق است خدا را به که گویم
کآرایشی از عشق کس این خانه ندارد
گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
الا ای باد شبگیری پیام من به دلبر بر
بگو آن ماه خوبان را که جان با دل برابر بر
به قهر از من فگندی دل به یک دیدار مهرویا
چنان چون حیدر کرار دران حصن خیبر بر
تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم بتابد بر
غم عشقت نه بس باشد جفا بنهادی از بربر
تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی
ز زلفت بر فتد ناگه یکی حلقه به چنبر بر
ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبول دارم
که هرگز سود نکند کس به معشوق ستمگر بر
اگر خواهی که خوبان را به روی خود به عجز آری
یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر
ایا موذن بکار و حال عاشق گر خبر داری
سحرگاهان نگاه کن تو بدان الله اکبر بر
مدارای بنت کعل اندوه که یار از تو جدا ماند
رسن گرچه دراز آید گذر دارد به چنبر بر
دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
که فراوان طلبت کردم و نتوانستم
خلق گویند: سخن های پریشان بگذار
چه کنم؟ چون دل شوریده پریشانستم
گر چه از خاک سر کوی تو دورم کردند
هم چنان آتش سودای تو در جانستم
گفته بودم که: به ترک تو بگویم پس ازین
باز می گویم و از گفته پشیمانستم
گر به درد من سرگشته ترا خرسندیست
بکشم درد تو ناچار، چو درمانستم
آنچه از هجر تو بر خاطر من می گذرد
گر به کفار پسندم نه مسلمانستم
اوحدی،عیب من خسته مکن در غم او
چون کنم؟ کین دل مسکین نه به فرمانستم
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را …
عشقم چنان ربود که دنیا و آخرت
افتاد چون دو قطرهٔ اشک از نظر مرا..
کاش رد پای تو در این خیابان مانده باشد
یا کمی از خاطراتت زیر باران مانده باشد
باد جاری می کند عطر تو را در بوی باران
شهر حق دارد اگر گیج و پریشان مانده باشد
سهمم از دلواپسی های جدایی از تو کم نیست
تا نگاهت پشت پلک ابر، پنهان مانده باشد
مثل وقتی آسمان را، عشق را از او بگیری
در عوض یک سیب در دستان انسان مانده باشد
عشق از آوارگی های مسیرت جان گرفته
کاش مجنون بیشتر در دشت حیران مانده باشد
رودها تصویری از انا الیه راجعون اند
حتم دارم چشم او در شوق مهمان مانده باشد
به زاهد نگفتم ز درد محبت
که نشنیده بود آنچه من دیده بودم…
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مستحب منی
چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی
به صید عالمیانت کمند حاجت نیست
همین بس است که برقع ز روی برفکنی
بیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ
که بی تکلف شمشیر لشکری بزنی
مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی
عجب در آن نه که آفاق در تو حیرانند
تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی
تو را که در نظر آمد جمال طلعت خویش
حقیقت است که دیگر نظر به ما نکنی
کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند
کند هرآینه جور و جفا و کبر و منی
در آن دهن که تو داری سخن نمی گنجد
من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی
شنیده ای که مقالات سعدی از شیراز
همی برند به عالم چو نافه ختنی
مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی
عکس رهبری در طبیعت
به غیر من که به آغوش میکشم غم را
کسی ندیده غمی این چنین مجسم را
کسی ندیده که از پا درآورد اینسان
دقیقههای جدا بودن از تو، آدم را
جهان بعد تو دیگر جهان خوبی نیست
به چشم دیدهام این روزها جهنم را
چه جای غم اگر از این خرابتر بشود؟
که بیم زلزلهای نیست بعد از این، بم را
غمت مباد بلندآشیان من! هرچند
به روی شانهام آوار کردهای غم را
یا، که بیتو به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی
بیا، که جان مرا بیتو نیست برگ حیات
بیا، که چشم مرا بیتو نیست بینایی
بیا، که بیتو دلم راحتی نمییابد
بیا، که بیتو ندارد دو دیده بینایی
اگر جهان همه زیر و زبر شود ز غمت
تو را چه غم؟ که تو خو کردهای به تنهایی
حجاب روی تو هم روی توست در همه حال
نهانی از همه عالم ز بسکه پیدایی
عروس حسن تو را هیچ درنمییابد
به گاه جلوه، مگر دیدهٔ تماشایی
ز بس که بر سر کوی تو نالهها کردم
بسوخت بر من مسکین دل تماشایی
ندیده روی تو، از عشق عالمی مرده
یکی نماند، اگر خود جمال بنمایی
عکس رهبر برای پروفایل دخترونه
ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی
روان فشاند بر روی تو ز شیدایی
به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی
به پرسش دل بیچارهای برون آیی!
نظر کنی به دل خستهٔ شکسته دلی
مگر که رحمتت آید، برو ببخشایی
دل عراقی بیچاره آرزومند است
امید بسته که: تا کی نقاب بگشایی؟
مثل آن رودی که از جا ماندنش ترسیده باشد
دل به دریا میزنم، حتی اگر خشکیده باشد
بر درختان باد هم دیگر نخواهد داشت میلی
بوی دستانت اگر در زلف من پیچیده باشد
گرچه از بیمهریات با من سخن گفتی ولی من
عکس رهبری برای موبایل
آرزو کردم صدایت را دلم نشنیده باشد
میکنم پنهان تمام تاجها را تا مبادا
در نبودم، شانههایت را سری دزدیده باشد
هر که میگوید فراموشت کنم، یک عمر باید
خندههایت را، نگاهت را، تو را کم دیده باشد
بیقرارم، میروم جایی که تنها با تو باشم
مثل آن رودی که از جا ماندنش ترسیده باشد
تو را آنیست در خوبی که هرکس آن نمیداند
خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمیخواند
به رخسار تو میگویند: میماند گل سوری
بلی میماندش چیزی و بسیاری نمیماند
نمییارد رخت دیدن که چون میبیندت چشمم
ز معنی میشود قاصر، به صورت باز میماند
شب مه روشن است امشب، بده پروانه تا خادم
ندارد شمع را برپا، برد جاییش بنشاند
برافشان دست تا صوفی، بپایت سر دراندازد
عکس نوشته رهبری
درا دامن کشان تا دل، ز جان دامن برافشاند
بدورت قبله مستان چرا باید که باشد می؟
تو لب بگشای با ساقی بگو تا قبله گرداند
قرار ما اگر خواهی، تو با باد سحرگاهی
قراری کن که زنجیر سر زلفت نجنباند
امید وصلت، امروزم به فردا میدهد وعده
برینم وعده میخواهد که یک چندی بخواباند
به گردی از سر کوی تو جانی میدهد سلمان
متاعی بس گرانست این بدین قیمت که بستاند
اگر تو خوب نمانی چگونه زنده بمانم؟
در این تب نوسانی چگونه زنده بمانم؟
فقط به قدر نگاهی چگونه اشک نریزم؟
فقط به وسعت آنی چگونه زنده بمانم؟
تو ای نگارۀ مانی! تو ای غم هیجانی!
در این دقایق فانی چگونه زنده بمانم؟
در آستانۀ پیری چگونه بی تو نمیرم؟
در ابتدای جوانی چگونه زنده بمانم؟
بریدم و نتوانستم از تو دست بشویم
اگر تو هم نتوانی چگونه زنده بمانم؟
اگر تو قصّه نگویی چگونه خواب ببینم؟
اگر تو شعر نخوانی چگونه زنده بمانم؟
قسم به خندهات ای غم! به این کسالت مبهم!
گریستم که بدانی چگونه زنده بمانم
اگر شبیه زمانه مرا تو بردهای از یاد
بدون نام و نشانی چگونه زنده بمانم؟
اگر تمام وجود من و تو درد نباشد
چگونه زنده بمانی؟ چگونه زنده بمانم…؟
عکس با کیفیت رهبری
من صید غم عشوه نمایی که تو باشی
بیمار به امید دوایی که تو باشی
لطفی به کسان گر نکند عیب بگیرند
غارت زدهٔ مهر و وفایی که تو باشی
مردم همه جویند نشاط و طرب و عیش
من فتنه و آشوب بلایی که تو باشی
ای بخت ز شاهی به گدایی نرسیدیم
در سایهٔ میمون همایی که تو باشی
از بس که ملایک به تماشای تو جمعند
اندیشه نگنجد به سرایی که تو باشی
خورشید به گرد سر هر ذره بگردد
آن جا که خیال تو و جایی که تو باشی
عرفی چه کند گر به ضیافت بردش وصل
با نعمت دیدار گدایی که تو باشی
عکس رهبری جدید
تو بادی، من تو را در جادهای بی ردِّپا دیدم
تو مستوری، تو را با چشمهای بوعلا دیدم
تو را در خرقههای توبهتوی صوفیان جُستم
ولی در خندههای غنچهای یک لا قبا دیدم
میان شعرها، از بلخ تا قونیّه با یک شمع
تو را در هقهق بیوقفۀ پروانهها دیدم
سکوتت را، صدایت را، نگاه آشنایت را
نمیدانم کجا حتّی، نمیدانم کجا دیدم…
فروغ چشم من وقتی نگاهی تازهتر میخواست
عکس رهبر برای پروفایل واتساپ
تو را سهراب! نیما! شاملو! احمدرضا! دیدم…
زمان مثل طلسمی دود شد در گوشۀ قلبم
به جای تو زمین خوردم، به جای تو بلا دیدم…
غمت بر چشمهایم پردهای از اشک میانداخت
خیالت را بدون پرده در این سینما دیدم
درست آن لحظه که دنیای من غرق سیاهی بود
نمیدانی چهها دیدم زمانی که تو را دیدم…
سرت به شانۀ ابر است، ماه محجوبم!
بخواب ماه قشنگم! بخواب محبوبم!
ستارههای دو عالم چراغخواب تواند!
بیا به مقصد رویا، مسافر خوبم!
جهان: رواق خودت، آسمان: اتاق خودت،
منم گلی که همیشه به نور، مجذوبم
برای دیدن روی تو پشت پنجره است،
اگر به قامت باران، به شیشه میکوبم
مباد صورت ماهت به شهر جلوه کند،
زیباترین عکس رهبری
که غم دوباره بیاید به چشم مرطوبم!
مرا به خلوت خود راه میدهی یا نه؟
که من بدون تو معشوقِ شهرآشوبم!
بپرس حال مرا از خودت که آینهای
اگر تو خوب و خوشی، پس یقین بدان خوبم…
در کدامین چمن ای سرو به بار آمدهای؟
که ربایندهتر از خواب بهار آمدهای
با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد!
خانهپردازتر از سیل بهار آمدهای
چشم بد دور، که چون جام و صراحی ز ازل
در خور بوس و سزاوار کنار آمدهای
آنقدر باش که اشکی بدود بر مژگان
گر به دلجویی دلهای فگار آمدهای
بارها کاسهٔ خورشید پر از خون دیدی
تو به این خانه به دریوزه چه کار آمدهای؟
نوشداروی امان در گره حنظل نیست
به چه امید به این سبز حصار آمدهای؟
تازه کن خاطر ما را به حدیثی صائب
تو که از خامه رگ ابر بهار آمدهای
عکس رهبر