عکس و بیوگرافی پروین غفاری
در عکس و بیوگرافی پروین غفاری شما می توانید معشوقه رضا شاه پهلوی خانم پروین غفاری را با ناگفته ها مشاهده کنید.
عکس و بیوگرافی پروین غفاری
پروین غفاری مردادماه در سال 1309 به دنیا آمد و در سال 1392 از دنیا رفت خواننده و بازیگر تلویزیون و سینما فعالیت می کرد.
پری غفاری خاطرات خود که در مورد روابط عاشقانه وی با محمد رضا پهلوی است را پس از انقلاب ۱۳۵۷ در کتابی به نام تا سیاهی دردام شاه منتشر کرد. این کتاب تنها یک بار در سال ۱۳۷۶ منتشر شد. به اعتقاد برخی منتقدان این کتاب در صورت تجدید چاپ میتوانست پرفروش ترین کتاب تاریخ ایران باشد!
ماجرای رابطه نامشروع با شاه
داستاه شاه و پری، حكایت دختری است كه با وساطت فردوست و مادرش به دربار راه یافت و رؤیای ملكه شدن در ذهن میپروراند و مدتی انیس و مونس شاه شد. سرانجام شاه پس از ازدواج با ثریا اسفندیاری وی را همچون تفالهای به بیرون پرت كرد، و رویای كاخ آرزوهایش مثل حباب تركید. پروین غفاری در واقع مأمور سرگرم كردن شاه در روزهای جدایی شاه و فوزیه بود.
خانواده
پروین فرزند میرزا حسن غفاری همدانی ، كه خودش اهل تفرش بود، وی در جوانی در مجلس شورای ملی كاری كرد و آخرین سمت وی مشاور رییس بازرسی مجلس بود. به گفته پروین او مردی دقیق و آزادیخواه خوش نام بود و همیشه به مبارزات علیه استبداد فخر میكرد. به همین دلیل پس از آشنایی پروین با شاه و رفت و آمدش به دربار ؛ همواره درباره خطری كه در كمین وی بود، به او هشدار میداد.
اما پری رویای ملكه شدن و راه یافتن به دربار و شركت جستن در شب نشینیهای با شكوه داشت. و به هیچ چیز دیگر فكر نمیكرد و تصور میكرد شاه سرانجام با وی ازدواج خواهد كرد.
فردوست دلال آشنایی شاه و پری
پری دختری 16-17 ساله، مو بور، بلند قامت و زیبا بود؛ كه فردوست در یك مهمانی در باشگاه افسران وی را همراه مادرش دید. فردوست در همین مهمانی به مادر و دختر نزدیك میشود و خود را معرفی نمود؛ فردوست را شناختند و با هم گرم گرفتند.
فردوست در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی مینویسد:
“…. تصور كردند كه برای ازدواج خود آمدهام، به هر حال آدرسشان را گرفتم و ماجرا را به محمدرضا گفتم، محمدرضا گفت: مادر و دختر ار به سرخ حصار بیاور؛ آنها را به سرخ حصار بردم، پس از مدت كوتاهی محمدرضا آمد، شاه را معرفی كردم، پس از معرفی، شاه مدتی با دختر قدم زده و پس از یك ساعت نزد من آمدند و محمدرضا گفت: كه با پری قرار گذاشته است…”
آشنایی تا جدایی
خانهی پری غفاری در “نظامیه” حوالی میدان بهارستان بود. وی دوران ابتدایی را در مدرسهی “نوروز” و دوره دبیرستان را در دبیرستان “شاهدخت” كه در خیابان شاه آباد بود، سپری نمود.
پری هنوز پانزده سال بیش نداشت كه با تبانی مادرش و خانواده اسعدی نظام، بر سفره عقد نشاندند ، وی كه دوشیزهای دبیرستانی و بیخبر بود به عقد علی آشوری ـ پسر اسعدی نظام ـ در آمد.
عقد نافرجام پری و علی آشوری كه بر اثر توطئه چینی ـ مادر پری و پدر علی ـ طراحی شده بود؛ پس از گذشت چهار ماه استحكام خود را از دست داد، و مادر پری فهمید كه این پلكان ترقی محكم نیست ، پس از طریق دیگری سعی نمودكه در بدبختی دخترش كوشا باشد … پری از همان ابتدا با اكراه به عقد علی آشوری در آمده بود. مادر پری هم با وساطت حسین فردوست تلاش كرد كه طلاق او را بگیرد.
نمایش فردوست و مادر پروین برای دیدار با شاه بسیار جالب است.
اولین دیدار با شاه
“… احساس كردم كه بروی ابرها گام بر میدارم، از اینكه در كنار شاه قدم میزنم خود را خوشبخت احساس كردم و غافل از اینكه همچون صیدی دست و پا بسته اسیر یك سفاك شدهام”.
شاه و پری با هم قرار بعدی گذاشتند؛ فردای روز ملاقات ، شاه ساعت یازده صبح زنگ زد و گفت : “… من تمام شب به یاد تو بودم، میخواهم امشب در كاخ میهمان من باشید، تا بیشتر با هم آشنا شویم”.
آن روزها همه میدانستند كه فوزیه ایران را ترك كرده است و خیال بازگشت هم ندارد. از سوی دیگر مادر پری با همدستی فردوست و گرفتن وكیلی به نام ارسلان خلعتبری، طلاق او را از علی آشوری گرفتند، مادر پری فكر میكرد كه از این پس دخترش ملكه ایران خواهد شد.
پری با فسخ عقد با علی آشوری، آزادی خود را به دست آورد، رویای هر شب وی دربار و در كنار شاه بودن بود. پدر پروین (پری) مخالف رفتن دخترش به دربار بود و زنش را مؤاخذه میكرد.
پروین در 17 سالگی در کاخ شاه
ساعت هفت صبح بود كه امیرصادقی(راننده شاه) آمد و ماشین وی را به سوی كاخ برد.
پری به همراه امیرصادقی به كاخ رسیدند … امیرصادقی رفت و وی را تنها گذاشت، دستی از پشت به شانهی پری خورد، برگشت، شخص شاه بود … بوی شراب و ادكلن در هم آمیخته بود … برای اولین بار در نزد شاه شراب گیلاس را سركشید ،گلویش سوخت … سرش گیج رفت … دومین جام را نیز شاه برایش ریخت ، این بار آرام آرام به گلویش سرازیر كرد …. پس از مدتی به زمین افتاد … وقتی صبح كه از خواب بیدار شد، دوران كودكی و دوشیزهگی را از دست داده بود … احساس پلیدی به وی دست داد … هنوز با اعلیحضرت عقد زناشویی نبسته بود.
شاه از پری میخواهد این ماجرا را به كسی ـ حتی پدر و مادرش ـ نگوید تا زمانی با یك تشریفات رسمی مراسم عقد اجرا شود.
اكنون از ماجرای شبی كه در كنار شاه بود یك ماه میگذرد ، وی در این یك ماه دیگر هیچ شبی را در كاخ نخوابیده بود.
شاه دستور داده بود در خیابان كاخ، خانهای برای وی خریداری شود تا نزدیك شاه باشد و هر ماه پنج هزار تومان نیز به مادر پری قرار بود پرداخت نماید تا هزینه زندگی وی تأمین شود.
شاه پری را از پرخوری و نوشیدنی زیاد بر حذر میداشت تا همیشه زیبا و خوش اندام بماند … وی هفتهای سه روز در كنار شاه بود؛ روزهای شنبه، دوشنبه، چهارشنبه … به سفارش شاه ، خیاط و آرایشگر او را هم چون عروسكی در میآوردند تا ساعتی از لحظات شخصی شخص اول مملكت را سرگرم خود كند.
پروین غفاری در خصوص هم نشینی با شاه میگفت :”.. هنگام صرف شاه آرام آرام مشروب میخورد و گاهی گیلاس مرا هم پر میكند … گاهی دور از چشم محافظان و زیر درختان بر روی زمین یا نیمكتی مینشستیم ؛ او در چنین مواقعی دست مرا میگرفت و چشم در چشم من میدوخت و سعی میكند مرا به سبك هنرپیشگان آمریكایی ببوسد ..
حدود ساعت یازده شب سرگرمی صاحب عروسك تمام شده است و عروسك بایستی به گنجهاش باز گردد.”
پری میگوید: “من همچون فاحشهای كه پس از انجام وظیفهاش، دستمزد میگیرد، هدیههای او را در كیفم میگذاردم … حداقل فایده این طلاجات دلخوشی مادرم بود”.
مادر پری فكر میكند؛ شاه و پری دوران نامزدی خودشان را میگذرانند، پری یقین دارد كه ازدواجی در كار نیست.
شاه به پری میگوید: “میخواهم زیبا و خوش اندام بمانی … تو نبایستی حامله شوی … آشفته به سویش برگشتم و فریاد زدم، تو سه ماه است؛ هر چه خواستهای … حال میگویی نباید حامله شوی … اعلیحضرت عزیز من حاملهام … حامله … تو نمی توانی با خریدن یك خانه خرابه مرا گول بزنی … بایستی با من ازدواج كنی … شاه برگشت و گامی به سوی من برداشت، در چشمانم نگریست … دستش را بالا برد و بر گونهام فرود آورد …. احمق دیوانه چرا گذاشتی حامله شوی؟
گفتم تو این طفل را در شكم من كاشتی … حال میگویی چرا حامله شدهام … شاه دستانش را روی شانه من گذاشت… گفت : ببین پروین تو بایستی این جنین را سقط كنی”.
پری اصرار میكند كه چنین را سقط نخواهد كرد … اصرار میكند كه شاه او را عقد كند، شاه وی را با طپانچه تهدید به مرگ میكند، … اما شلیك نكرد … با طپانچه ضربهای به شقیقهی وی زد و فورا به زمین افتاد … به دستور شاه به خرابهاش برگشت.
بعد از برگشت به خانه روز بعد شاه تلفن زد و پری محكم گوشی را به زمین كوبید، و ارتباط شاه و پری قطع شد … مادر پری از این حركت نگران شد و پری را مؤاخذه نمود كه این چه حركتی بود كه با شاه مملكت كردی … چهار روز از این جریان درگیری شاه و پری گذاشت، پری بستری بود ، دیگر از دربار صدای تلفن شنیده نمیشد … ساعت شش عصر زنگ در خانه به صدا در آمده ، امیرصادقی با یك دسته گل با شكوه از طرف شاه به دیدن وی آمد. و گفت: “اعلیحضرت نگران حالتان هستند”.
شیطنت زنانه در وجود پروین دوباره گل كرد … صحنه سازی كرد … میدانست كه امیرصادقی این نمایش را به اربابش گزارش خواهد كرد … پس صحنه را داغتر كرد … میان گریه گفت: ” به اعلیحضرت بگویید دیگر مرا نخواهید دید … من خودم را خواهم كشت”.
هدیهای كه شاه فرستاده بود كلید و سند یك خانه در خیابان كاخ بود … به هر حال پری مغلوب شاه شد، سعی كرد او را برای خودش حفظ كند … و یا این كه از قبل دربار ثروتی برای خود فراهم كند …
پری مجددا از شاه خواست كه وی را عقد كند، شاه هم با یك شرط حاضر شد كه او را به عقد خود در آورد و آن این كه كورتاژ جنینی بود كه در شكم داشت. … پری شرط شاه را پذیرفت منوط به این كه قبل از عمل به عقد یك دیگر درآیند.
شاه با شنیدن این حرف پری به شدت وی را بوسید و گفت :
“در یك میهمانی شام تو را عقد خواهم كرد، اما این مجلس خصوصی خواهد بود و به جز نزدیكان من كسی نباید از این سند بویی ببرد”.
[دراین] زمان فردوست مأمور بود كه در كنار پری باشد و حوائج وی را برآورده كند.
شب موعد فرا رسید میهمانان بسیاری در مجلس عقد حاضر شدند، از نزدیكان شاه : اشرف و شمس ، احمدرضا و حمید رضا و محمود رضا از دعوت شدگان بودند؛ اشرف در آن مجلس گفت : “صیغه شدن كوس و نقاره نمیخواهد “.
پس از صرف شام اعلیحضرت اجازه دادند كه عاقد حاضر شود، عاقد حسن امامی، امام جمعه تهران بود، چند جملهای را خواند … كه پری در آن عالم مستی نفهمید و بعد راهش را كشید و رفت…
شاه در آن مجلس به پری گفت :”به كوری چشم فوزیه امشب میخواهم خود را در میان امواج گیسوان پروین غرق كنم … بعد به دست گره گیسوان مرا رها كرد و موهای انبوه من پریشان شد …. من هم كه نیمه مست بودم دست به گردن او انداخته و …..
فردای آن روز پری و محمدرضا با هواپیما به بابلسر پرواز كردند، شاه هنگام سفر به این شهر از وی خواست كه در بازگشت از سفر، تا دیر نشده این جنین را از بین ببرد، چرا كه ترس شاه از اشرف بود، اگراشرف از جریان حاملگی بویی میبرد تمام دنیا را خبردار میكرد، او نمیخواهد هیچ زنی در كنار شاه باشد … اشرف فكر میكرد كه شاه ، پری را برای پر كردن اوقات تنهایی و در غیاب فوزیه به كاخ آورده است.
شاه گفت : “چون ترا صیغه كردهام، اشرف نمیتوانست بر چسب هوسبازی و زن بارگی به من بزند … تو نگران نباش به محض اینكه وضع فوزیه روشن شود ازدواجها رسمی خواهد شد . شاه گفت : ملكهی كشوری سراغ داری كه زیباتر از تو باشد ” پری به شاه قول داد كه پس از بازگشت از بابلسر نسبت به سقط جنین اقدام خواهد كرد … شاه تبسمی كرد و گفت : ” قبلا سفارش این كار را به پروفسور عدل كردهام و خود این كار را سر و سامان خواهد داد … به شاه گفتم یونایی موطلایی تو در خدمت توست … “
پس از بازگشت از سفر ، فردوست به خانه پری در خیابان كاخ رفت و مأموریت داشت كه وی را به نزد پروفسور عدل جهت عمل كورتاژ ببرد .
با این عمل ، پری سلامت جسمانی و روانی خود را از دست داد به قول خودش آثار و عواقب آن را هنوز كه هنوز است تحمل میكند ، پس از عمل كورتاژ به دلیل عفونت اعضای داخلی تا لب مرگ پیش رفت و فردوست و ایادی پزشك مخصوص شاه و خود شاه به عیادت وی آمدند.
پری هنگام عیادت شاه از وی، به او گفت : ” ببین عدل شما با من چه كرده است ” شاه منظور پری را از این جمله دو پهلو فهمید و تبسمی كرد و دستان وی را گرفت و از جیب بغلش ، از درون یك جعبه شیشهای كوچك ، انگشتری با نگین درشت یاقوت كبود بیرون آورد و در انگشتان وی كرد … و گفت : ” پروین سعی كن زود خوب شوی … خانه قلبم سرد و تاریك است و بیا و گرمش كن …
پس از سقط جنین ، رابطه پری و شاه مستحكمتر شد ، و ماه عسل دوباره شروع شده – عشق شاه زن و هواپیما و رانندگی بود – بزمها و میهمانیها برقرار است و جامها هم به سلامتی شاه و پری تهی میشد …
پری دیگر در صرف مشروبات الكلی حرفهای شده بود … آخرین هدیه شاه به پری یك انگشتر با نگین زمرد در شب تولدش بود .
شاه از اینكه پری در محافل و مهمانیها گرم میگرفت ، ناراحت میشد و میگفت : ” بعضی وقتها میبینم تو در محافل و مهمانیها گرم میگیری و آنها بر دستت بوسه میزنند ؛ اگر روزی بدانم با كسی به جز من رابطه داشتهای زنده نخواهی ماند ، چشم و گوشهای من ، كوچكترین حركت تو را به من گزارش میكنند ، همان طور كه از كار فوزیه با خبر شدم هم از كارهای تو با خبر خواهم شد .
پس از طلاق فوزیه
با رسمیت یافتن طلاق فوزیه در سال 1327 ، روزنهی امیدی برای ازدواج پروین با شاه دوباره گشوده شد ، اما محمدرضا دو هفتهای پس از اعلام رسمی طلاق به گوشه انزوا خزید ، و زمان آن رسیده بود كه پری با تمام قوا وارد میدان شود و به هر صورت جای فوزیه زن اول شاه را پر كند ، اما چه خیال عبثی بود. اولین ملاقات پس از دوره انزوا كه پیش آمد ؛ شاه همچنان مغموم بود … شاه در حالت ناراحتی به پری گفت: ” اگر روزی به من خیانت كنی تو را خواهم كشت ” . شاه به پری گفت كه فوزیه به وی خیانت كرده است .
به مروز زمان شاه نسبت به پروین بدبین شده بود و رفتار وی را زیر نظر داشت ، به طوری كه با وجود این كه مسافت بین خانه پری و شاه زیاد بود ، در یك شب تابستانی … مردی از دیوار خانه او پایین پرید ، شخص شاه بود ؛ اتاق وی را جستجو كرده و به حیاط بازگشت …
پری به شاه گفت : ” آیا صحیح است كه شخص شاه از دیوار منزل كسی بالا برود؟”
شاه پاسخ داد : “به من گزارش داده بودند كه مردی در خانه شماست.”
البته در بدبینی شاه نسبت به وی نباید از نقش اشرف غافل بود ؛ پروین در كتاب “تا سیاهی…” نقل میكند :
“در شبی من بیرون زیر آلاچیق كنار خواهرم خوابیدم ، یك دفعه از درون اتاق خوابم صدای انفجار نارنجك آمد ، من متقاعد شدم كه اشرف قصد از بین بردن مرا دارد .
اشرف در یك مهمانی سعی كرد از طریق قهوه پری را مسموم كند كه این دومین سوء قصد به جان وی بود و پری تصمیم گرفت رابطه خود را با اشرف قطع كند. با دسیسههای اشرف كم كم شاه باور كرد كه پری به وی خیانت میكند و شبهایی كه با او نیست با دیگران سر میكند ، این گونه شد كه زمینه اختلاف و درگیری بین شاه و پری پیش آمد .
روزی شاه به پروین گفت : ” پروین از من سیر شدهای و دلت برای مردان دیگر پر میكشد ” اشرف میگفت این دختر خوشگل است و باید بمیرد ، زیبایی شومی دارد .
به هر حال ارتباطات و مهمانیهای پری با مردان دیگر و بوسیدن دستهای وی به وسیله دیگران شاه را رنج میداد و باعث این اختلاف شد ؛ شاه حتی ایادی را نزد وی فرستاد تا از این اعمال دست بردارد ، پری با شیطنت زنانه سعی كرد توجه ایادی را به خود جلب كند و به حالت غش خود را به آغوش ایادی انداخت ، پری از ایادی خواست كه حامی او باشد ؛ دوستی شاه و پری به روزهای پایانی آن رسیده است . وی از ایادی خواست گاه گاهی به عیادتش بیاید و گیلاسی با هم بنوشند .
شاه از پری قهر كرده بود ، به مدت دو ماهی نه تلفنی و نه حضوری ، ارتباطی با هم نداشتند. پری هم هیچ تلاشی برای تماس با وی نكرد ، برای اینكه میخواست شاه را اذیت كند ؛ مجالس شبانه بر پا بود و شبهای پری در كنار دوستانش سپری شد . و تا سپیدهدم بانگ نوشانوش بلند بود ؛ بساط قمار و تریاك نیز برقرار و پری هم شمع محفل دوستان بود .
مطب دكتر ایادی در خیابان كاخ ، نزدیك خانه پروین بود ، به بهانه عیادت به خانه وی رفت و آمد میكرد … ایادی پس از اظهار لطف و Interest and love علاقه و عشق پری به خود ؛ با بی پروایی به خانه وی میآمد … و جواهراتی به وی داد … از وقتی كه ایادی مبالغی به پری میداد ، مادرش از وی اظهار رضایت میكرد .
پروین در آخرین سال های زندگی اش
در این آشفته بازار قهر شاه و پری ، برادر محمدرضا، غلامرضا، پروین را به باغ دعوت كرد ، پری هم دعوت وی را اجابت كرد و به باغ رفت و درون اتاقی بزرگ … روی میز انواع اغذیه و اشربه به چشم میخورد … در نگاه غلامرضا تمنا موج میزد … پری به غلامرضا گفت اگر برادرت من و شما را در یك باغ و در یك اتاق ببیند چه خواهد كرد ؟ غلامرضا گفت : هیچ كاری نخواهد كرد . خوشحال هم خواهد شد؛ به او گفتم: نه چنین نیست، من و شما را خواهد كشت.
پری با وجود این كه از قیافهی غلامرضا و ایادی بدش میآمد ، اما به خاطر پول و موقعیتشان آنها را در میان مشتهای خود حفظ كرد.
پروین ماجرای فراهم شدن زمینههای ازدواج شاه ثریا را از زبان غلامرضا شنید ، مادر پروین هم این خبر را از طریق فردوست شنیده بود. سرانجام بر اثر تلاشهای شمس ، محمدرضا به ازدواج با ثریا تشویق شد ، و در یكی از روزهای مهر ماه 1328 فردوست به خانه پری آمد.
او ” پیك جدایی ” بود ، مقادیری وجه نقد با خود آورده بود و پیغامی از شاه كه همه چیز بین شاه و پری تمام شده است. با شنیدن این خبر پری ، به این حقیقت پی برد كه مأموریت این عروسك موطلایی به سر آمده و حال بایستی لال شود و چیزی از این رابطه و رفت و آمد به كاخ نگوید.
آخرین دیدار شاه و پری در مراسم ازدواج محمدرضا با ثریا بود ؛ كه مادر پری دو كارت دعوت را از طریق فردوست به دست آورده بود ؛ و پری سعی كرد با بهترین آرایش در مراسم شركت كند و با همه گرم بگیرد و شاه را رنج بدهد … شاه با دیدن پری اخمی كرد و تعجب میكند چه كسی او را دعوت كرده است …
سرانجام داستان پری و شاه با ازدواج ثریا به پایان رسید و پری روزهای پس از جدایی را با افرادی چون غلامرضا برادر شاه ، ایادی پزشك مخصوص شاه و خاتم خلبان مخصوص شاه سپری نمود و بعد وارد عرصه سینما شد و به بازیگری پرداخت.
فیلم ها
آخرین نبرد (فیلم ۱۳۵۱)
فریاد انسانها (۱۳۴۹)
رابطه (فیلم ۱۳۴۸)
گربه کور (۱۳۴۸)
گناه مادر (۱۳۴۸)
تونل (۱۳۴۷)
سکه دورو (۱۳۴۷)
فردای باشکوه (۱۳۴۶)
زن و عروسکهایش (۱۳۴۴)
مو طلایی شهر ما (۱۳۴۴)
بنبست (فیلم ۱۳۴۳)
فریاد نیمه شب (۱۳۴۰)