عکس نوشته روز پدر فوت شده
در عکس نوشته روز پدر فوت شده شما همراهان عزیز می توانید مجموعه ای زیبا از عکس نوشته برای فوت پدر فوت شده را با کیفیت عالی مشاهده کنید.
عکس نوشته روز پدر فوت شده
پدرم ﺳﻼﻡ
ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺧﺪﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ؟
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻢ ﺳﻦ ﺗﻮ ﻣﯿﺸﻮﻡ
پدرم ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺍﻣﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﺁﺭﺯﻭ ﺷﺪ
شادی روح تمامی پدران اسمانی صلوات
من با صدای نفس کشیدنت
هم عاشقی میکنم
حتی اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهاتو بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بوی تنت را پُک بزنم..
نه..
تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی با زندگی..
احتیاجی به تسبیح نیست …
دستانت را که به من بدهی …
با انگشتانت ذکر دوست داشتن میگویم …
پدرم ، دستانت ، چشمانت وصدایت را عاشقانه دوست دارم …
پدر مرا ببخش
مرا ببخش که هرگز برای نبودت جلوی دیگران اشک نریختم که نکند دلشان بگیرد
مرا ببخش که عشقت به تو را پنهان کردم تا نخواهند دیگران ناراحت شوند
مرا ببخش که دلتنگیهایم برایت را پنهان کردم تا دیگران نفهمند و غم و غصه بخورند
مرا ببخش
اما من دوستت دارم
روزت مبارک فرشته قلب من
ای کاش کنارم بودی همین یک شب را
شادی روح تمامی پدران رفته صلوات
دلم برای روزهایی تنگ است که میدانم باز نخواهند گشت…
برای پدرم که دیگر حضورش را احساس نخواهم کرد…
به راستی که چه زود دیر میشود..
به پاس اولین بوسه ای که پدرم به رسم مهر در اولین ساعات تولد به گونه ام زد و من نفهمیدم:
و به یاد سوزنده ترین بوسه ی اخر که من به رسم وداع به صورتش زدم و او نفهمید:
یادش را گرامی میدارم
نثار روح همه ی پدرانی که دیگر بین ما نیستند فاتحه ای قرائت کنیم
ای پدر ای با دل من همنشین
ای صمیمی، ای بر انگشتر نگین
در صداقت برتر از ایینه ایی
در رفاقت با دل بی کینه ایی
بابا ی عزیزم هنوزم تو رفاقتت حساب میکنم بیا تو خوابم که خیلیییییییی دلتنگتم
روح همه پدرای آسمانی شاد
آهسته گفتم:
می ترسم روزی
تو را نداشته باشم.
دست هایم را
محکم تر گرفتی.
چشم هایم را که باز کردم
نیمه های شب بود،
تنها در خانه
و روی صندلی
به خواب رفته بودم.
همان یک نفری که آمد دنبالت، برت داشت، بردت یک دوری بزنید تا سرت هوایی بخورد.
همان یک نفری که نگرانت شد، حالت را پرسید، دلگرمی دادت.
همان یک نفری که وقتی دلت طعم مردن میداد کار و زندگی را گذاشت کنار تا کنارت بایستد.
همان یک نفری که وقتی از در آمد تو و چشمهایت را دید زد زیر گریه.
همان یک نفری که وقتی همه حواسشان پرت بود دلش پیشت بود.
همان یک نفری که به یادت بود، به یادت ماند، از یادت نبرد.
همانی که رسمش فراموشی نبود.
همان یک نفر. اصل جنس همان است
فقط همان یک نفر
سرت را روی سینهام بگذار
میشنوی…
صدای قلب من نیست
صدای پای توست که در قلبم میدوی
کافیست خسته شوی،
کافیست بایستی…
نیستی و من
اشکهایم را پاورقی شعرهایم میکنم
به تنِ واژههایم لباس مشکی میپوشانم
نفس زنان خودم را به دستان خیالت میرسانم
تا با نفس کشیدن یادت،قلب نیمه جانم را
زنده نگه دارم….
نگه داشتن یک زن
بلد بودن میخواهد
یک زن از تمام مردانگی یک مرد
هیچ نمی خواهد
جز یک خیال راحت
که همانطور که هست
“بی هیچ توقع و پنهان کاری
دوستش بداری”
این قلب منه ولی همش واسه تو میتپه
این چشم منه ولی فقط تو رو میبینه
این دست منه ولی تنها دستِ تو
ارومش میکنه؛ چیکار کردی با من؟
تو کاری میکنی که نه تنها تمام اجزای بدنم
بلکه همه ی روحم به سمت تو بیاد و عاشقت باشه؛
تو حسی فراتر از دوست داشتنی.
شبها كه دلتنگت ميشوم
از اين شانه به آن شانه
فقط غَلت ميزنم
مثلِ يك ماهىِ جدا شده از دريا
بايد ببينى جان دادنم را…
آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو…
تو کجایی پدرم…؟!
آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو…
بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا…
آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو…
جانِ من حرف بزن!
امر بفرما پدرم.
آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو…
کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست
آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو…
پدر ای یاد تو آرامش من…!
امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟!
جانِ من زود بیا
بغلم کن پدرم…!
آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو…
به خدا دلتنگم!
رو به رویم بِنِشینی کافیست
همه دنیا به کنار…
گرچه از دور ولی، من تو را میبوسم
آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو. ..
یادت گرامی ، روحت شاد
مرا خوب …
زير و روڪن جانم!
من همين هستم ڪه می بينى…
ڪَاهى برايت دلبري می ڪنم برايم…
حوصله باش گاهى برايت ناز می ڪنم…
خريدارم باش گاهى دلم تنهايى می خواهد …
درڪم ڪن مبادا بعد ها چيزي به چشمانت بيايد
و بهانه شود براي رفتن مرا خوب …
زير و رو ڪن جانم…!
با تو، باران بهاری ام را پایانی نیست و بی تو، پرندهای آشیان گم کرده در جاده های پاییزم.
تو که هستی، پنجره، با بالهایی گشوده از آفتاب، باغچه را مرور میکند. با تو، نفسهای مادرانه، تیررس اضطراب و تشویش را مجال نمیدهند.
آجر به آجر، ساخته میشوم؛ وقتی پناه دستهای امنت، موسیقی مهربان عشق را به ترنم میآیند.
بی تو، بن بستی میشوم در هزار توی رنجهای خویش.
بی تو، شکوه جهان، ویرانهای است مسکوت و بی هیاهو.
می ستایمت که رونق کوچه های سردسیر وجودم هستی؛ آنچنان که آفتاب، رگهای سپید قطب را.
تنها زمانی که بزرگ شوید و از او دور شوید(زمانی که با خانه پدری وداع کرده و به خانه خودتان می روید ) تنها در این زمان است که پی به بزرگی وی خواهید برد و بزرگی اش را کاملاً ارج خواهید گذارد .
همین که می آیی خورشید حضورت
تمام آسمان چشمانم را تصاحب می کند
و صبح از دریچه نگاهت
میزبان عاشقانه های من می شود
همین که می آیی
تاریکی رخت بر می بندد
و آغوشم پُر از سپیده صبح می شود…