عکس نوشته باران پاییزی همراه با متن
در عکس نوشته باران پاییزی همراه با متن شما کاربران عزیز سایت عکس نوشته می توانید خاص ترین عکس نوشته های پاییزی را همراه با متن بارون برای پاییز مشاهده کنید و …
عکس نوشته باران پاییزی همراه با متن
بی تو من بیگانه ام با شعر و وزن و قافیه
رونویسی کردن از چشمان تو یعنی غزل
این معجزهی توست که پاییز قشنگ است
هر شاخهی با برگ گلاویز قشنگ است
هر خشخش خوشبختی و هر نمنم باران
تا یاد توام هرکس و هرچیز قشنگ است
کمصبرم و کمحوصله دور از تو، غمی نیست
پیمانهی من پیش تو لبریز قشنگ است
نقـطه بـه نقطه، جا به جا، دام نهاده، دانه ای
لحظه به لحظه،بیش و کم، از بَرِ شـان پَریده ام
چهره به چهـره، رو به رو، حرفِ دلم شـنیده ای
پَرده به پَرده، دَم به دَم، از تو چـه ها شنیده ام!
کاسـه به کاسـه، لب به لب، آبِ حیات دادمت
جرعه به جرعه، خط به خط،زَهرِ بلا چشیده ام
شادی دل…، به دل درآ…،طارق خود رها چـرا؟
خیـز و بیـا و نـاز کـن …، ناز تو را خــریده ام
خانه به خانه، دَر بــه دَر، دَر پـی تـو دویده ام
شانه به شانه، سَر به سَـر،بارِ تو را کشیده ام
حیــله به حیله، فَن به فَن، داغ نهاده ای به دل
سـینه به سـینه، دل به دل، مهر تو بَر گُزیده ام
آرزو مُرد و
جوانی رفت و
عشق از دل گریخت
غم نمیگردد جدا از جان مسکینم هنوز..
گفتم:شعرهایم را دانه پاشیدم،
تاحواست پرت شود،
شکارت کنم!!!
گفت:زهی خیال باطل…!!
گنجشک های این روزها،
گوشتخوار شده اند،
باید خود را تکه تکه کنی!!!!!
در دو “چشمِ تو”
نشستم به تماشایِ خودم
که مگر حالِ مرا
چشمِ تو تصویر کند
ای که گفتی :
«جان بده تا باشدت آرام جان»
جان به غم هایش سپردم
نیست آرامم هنوز…
حلالم ڪن اگر فردا از اینجا بی خبر رفتم
شبیـہ شاعرے تنها بـہ رویا بی خبر رفتم
چـہ پنهان از تو این شبها دلم بسیار میگیرد !
اگر رفتم چو موج از داغ دریا بی خبر رفتم
اگر رفتم بدان داغی درون سینـہ ام بودہ
كـہ با یاد تو بودم لیڪ تنها بی خبر رفتم
همین امروز را شاید براے دیدنت ماندم
و مثل اشڪ چشمان تو فردا بی خبر رفتم
حلالم میكنی یا نـہ ؟ دلم قصد سفر دارد
حلالم كن اگر فردا از این جا بی خبر رفت
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید
ملکالشعرای بهار
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
بزرگترین مصیبت برای یک انسان
این است که نه سواد کافی
برای حرف زدن داشته باشد
و نه شعور لازم
برای خاموش ماندن…!
هی گنه کرديم و گفتيم خدا
مي بخشد…
عذر آورديم و گفتيم خدا
مي بخشد…
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي…!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی…!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست…
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست…
زندگي در گذر است…
آدمي رهگذر است….
زندگي يک سفر است….
آدمي همسفر است…
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است…
“رهگذر ميگذرد